دور ریختنی ها

سلام

کارهای خونه نصف و نیمه تموم شدن هی باید برم برگردم چک کنم ببینم چیزی باقی مونده یا نه بعد الان وسط این  شلوغی و پول خرج کردن یکهویی دلم شمال می خواهدو حرف زدن ..شمال رو که نمی تونم برم داستان تکراری اجازه ندادن بابا و محدودیت ها رو دیگه همه می دونن اما حرف زدن رو باید یکی باشه دلم می خواهد از هفت تیر داد وازن دولت پیاده بیام و ریز ریز حرف بزنم و به کفش هامون نگاه کنم  پیاده می یام اما ...یک روزتوی پیاده .وی هامون یک سفره خونه پیدا کردیم که هیچ وقت نرفتیم همون موقع که دیدیمش دیر وقت شده بود قرار شد بعداً سر فرصت بیاییم تستش کنیم .اما نشد.امروز که از همون مسیر پیاده  اومدم خودم رفتم خیلی خوب بود به این خلوت کردن با خودم احتیاج داشتم .

پ.ن :میشود یک لطفی در حق هم بکنیم؟

میشود برای دیگران از درد ها و مشکلاتِ شخصی مان نسخه نپیچیم؟
امکان دارد وقتی خبر نداریم علتِ دلخوری دو نفر چیست و کدام یک مقصر هستند
تجربه های تلخمان را در اختیارشان نگذاریم؟
کاش بدانیم هیچ مشکلِ عاطفی یا خانوادگیِ دو نفر دقیقا شبیه به هم نیست که راه حلش یکی باشد...
گاهی محبت های از سر دلسوزی مان را که به خوردِ عزیزانمان میدهیم ؛
نتیجه اش فقط "مسمومیتِ رابطه "ایست...

آدمهای مهربون

سلام 

اون روز که برای استاد توی دایرکت اینستا گرام پیام گذاشتم که سلام من به کمکتون احتیاج دارم تا جواب بده و برم بشینم بدون هیچ آداب و ترتیبی طرح بنویسم با نظارتش بیست وچهار ساعت بیشتر طول نکشید اونقدر از کمکش مسرور شدم که وقتی شهریار بد اخلاق و احمق زنگ زد گفت :خب می تونی شروع کنی. نتونستو ا ز طرحت هیچ ایرادی بگیرم .تا ذوق خودم فروکش کنه استاد اولین کسی بود که زنگ زدم و گفتم سلام طرح پذیرفته شد هووورا،استاد فقط گفت آفرین خدا رو شکر که تلاش هایت نتیجه گرفت یک بار دیگه جمله رو بخونید :گفت خدا رو شکر که تلاش هایت نتیجه گرفت اصلا منت نگذاشت که ببین من کمکت کردم ،مگه میشه سید طرحی بنویسی و  کسی توی مطبوعات باهاش مخالفت کنه ؟؟اینه دختر جان من این موها رو توی آسیاب سفید نکردم .هیچی نگفت فقط گفت تلاش خودت به ثمر رسید خدا رو شکر ..اون روز یک عالمه خدا رو شکر کردم که هنوز آدم های مهربون هستند و هزار بار شکر که این آدم مهربونم ها هوای منم دارند.دوستم هستند ...استادم بودند و وقت هابی که به کمکشون احتیاج دارم بی منت کنارم حضور دارند .

توییتر بازی رو تازه یاد گرفتم .دوست دارم یک عالمه دنبال کننده داشته باشم اما خب ندارم هنوز زیاد راه و چاهش رو بلد  نیستم ولی چند تادوست پیدا کردم بده بستون داریم یک عالمه آدم رو هم فالو کردم.وسط توییت بازی هام یکهو یکی میگه بیایید بریم نمایشگاه بهاره غرفه بگیریم یک کوفتی بفروشیم می نویسم خیلی خوبه من هم فروشنده هم سر زبون دارم هم خونگرم و اجتماعی ام در جا پیام میده تو گزارش بنویس من هر گزارش و نخونده برایت حق التحریر می ریزم بلد نیستم توی فضای توییتر چت کنم برایش توی تلگرام پیام می فرستم که چی میگی میگه آزاده من گزارش های تو رو می خواهم هرچی باشه یک عالمه هم می نویسه اما حال ندارم بمونم چی نوشته   میگه فردا بهت زنگ می زنم هر روز یک گزارش می خواهم می گم نمی تونم بنویسم میگه تو بنویس شده ۵۰۰ کلمه فقط بنویس فردا زنگ می زنم .🤔🤔🤔

با لباس غواصی باید اینستا گرام رو باز کنی وگرنه غرق میشی همه زدم توی کار استوری بارونی ،رانندگی زیر باران ،قدم زدن زیر باران ،صدای باران ،باران ، باران  آره مررسی که پشت فرمون و توی اتوبان در حال پخش موزیک بارون و زیر بارون  برامون استوری می گذارید ما دوست داریم خودمون بدبختیم ماشین نداریم اتوبان هم نمی دونیم چیه کلا کلا شرمنده محبت شما میشیم که برامون این واقعیت ها رو توی استوری به نمایش می گذارید والا به خدا .

 

لیست تلگرام. و بالا و پایین می کنم حوصله هیچ کسی رو ندارم چرا دروغ حال از بعضی ها هم بهم می خوره هیچ کسی هم نیست چت کنیم از چت های اداری و کاری و رسمی متنفرم دلم یک پیام خودمونی چطوری ؟کجایی؟ می خواهد.ادم ها برام جذابیت ندارند.با خواهری چت می کنم اما کار داره زود آمار کارهایی که برای انجام دادیم رو می گم و می رسیم به خداحافظی.چقدر حوصله ام سر رفته ..

توی گروه باشگاه هنوز دعواست سر طرح ترافیک .توی گروه شهری هم همه متحد شده اند که کاری کنند معاون ترافیک شهرداری تهران استعفا بدهد این حجم عظیم از آدم های خنگ نمی دونم چطور روزنامه نگار شده اند انگار اینجا اروپاست فقط شعار می دهند.ترجیح می دهم با لباس غواصی و کپسول اکسیژن توی اینستا بچرخم تا اینکه اراجیف بخونم .استوری رییس بزرگ درباره یک تحول بزرگه تبریک می نویسم و یاد آوری می کنم کمکی خواستید روی من حساب کنید رییس بزرگ در جا جواب می ده مگه تو الان روزنامه فلان  نیستی ؟؟می نویسم نه نیستم حتی نمی پرسه چرا نیستی میگه فردا منتظرتم می گم رییس بزرگ جان کجا منتظری ؟؟بریم قلیون آیا ؟؟می نویسه فردا دو بیا تحریریه تا قبل از جلسه شورای تیتر حرف بزنیم فعلا یک صفحه اجتماعی داشته باش تا اون طرف سال ساز و کار مناسب فراهم کنم .می نویسم رییس فردا آخر بهمن ماهه و یک ماه تا پایان سال هست بیام ؟؟می نویسه باید برای اون طرف سالت ساز و کار فراهم کنم .نمی نویسه حالا ببینم چی میشه ..چرا زودتر نگفتی ..بیکاری الان ؟واقعا کار نیست .. دستم بسته است ..چارتمون مشخصه .. می نویسه فردا پاشو بیا و من این طرف چشم هام پر از اشک میشه به خاطر این همه خوبی.فردا می خواهم برم جایی که یک زمانی خونه ام بود و دوستش داشتم حس کسی رو دارم که بعد از سال ها می خواهد برگرده ...

پ.ن:داره می باره بارون و تو نیستی ....

 

مهمونی چهار شنبه سوری .

سلام 

کلا آدم فضولی ام از یک چیزهایی خبر دارم که خودم هم شاخ در می آورم .این فضول بودنه دو تا وجه داره اولش موضوعاتی است که خودم دوست دارم درباره شون بودنم.شامل پیج هایی میشه که خودم بهشون سرک می کشم یادداشت هاشون رو می خونم توییت هاشون رو دنبال می کنم حتی کامنت ها رو هم می خونم.این وجه خیلی دوست داشتنی است .اما صورت دیگه ماجرا خبرها و اطلاعاتی است که من تلاشی برای به دست آوردنشان نکردم ولی به دستم می رسند بارخبرم از یک سری ماجراهایی که اصولاً بهشون میگن پس پرده دونستم فقط دردسره و واقعا دردسر کشیدنش ارزش نداره. می دونم که گنگ نوشتم مثلا می خواستم بنویسم که آزاده خفنی ام و فخر فروشی کنم بعدش هم تلاشم این بود که  مستقیم ننویسم .ببخشید ولی کلا دونستم بیشتر از حد و باخبر بودن اصلا خوب نیست این جمله برای من که کارم خبر نویسی و گزارش نویسی و آگاهی بخشی است اصلا درست نیست اما واقعا خوشحالی در بی‌خبری است والا به خدا ....

ولنتاین مبارک ..مبارک خرس هایی که گرفتید گل هایی که تقدیمتون شد و بوستای داغ و مهربونه که بین هم رد و بدل کردید  آرزو می کنم عشقتون پایدار و مانا باشه به پای هم پیر بشید . با لبخند  الهی آمین ...امروز تهران هم هوا خوب بود هم باد می اومد هم یک عالمه گل فروش و بادکنک های رنگی رنگی شکلات های خوشمزه وجود داشت چقدر رنگ توی زندگیمون کم است کاش رنگها به دنیای خمودمون برگردند.

بوی رنگ چشم هام رو می سوزاند. اما خب باید نقاش ها کارهایشان رو انجام بدهند امشب فندک و سیگارشون رو روی پله ها جا گذاشته بودند چه وسوسه وحشتناکی انشالله که اتفاقی نمی‌افتد ..این روزهای شلوغ خوشحالم که دارند می گذرند خدا رو شکر من همه اش خودم رو محاکمه می کنم همه اش از خودم ناراضی ام همه اش در حال جنگ و قهر و دعوام اون هم با خودم این خیلی بد است که من رضایت درونی ندارم همه اش فکر می کنم عقب افتاده ام و همه به همه چی رسیدند هی به خودم امیدواری می دهم که بابا بی خیال ظاهر زندگی دیگران رو با باطن زندگیت مقایسه نکن اما انگار نه انگار خودم رو محاکمه می کنم این جور وقت ها پناه می برم به اتاق جایی بین تخت و دیوار زانو هام رو بغل می گیرم سرم رو می گذارم. روی پام و دلم برای خودم می سوزه .

بچه های دانشگاه دور همی دارن .پیام هاشون رو می خونم اما هیچ واکنشی نشون نمی دهم قرار رستوران  دارند اما هنوز به توافق نرسیدند دیگه با اون آدم ها حال نمی کنم یک زمانی با هم همراه بودیم بعد خب خط و ربط زندگی  هامون با هم فرق داشت .الان از خوندن حرف هاشون خسته میشم .

دلم یک خونه گلگلی می خواهد .بنفشه برای شب چهار شنبه سوری مهمونی گرفته و از الان اعلام کرده من نمی تونم برم در نتیجه چیزی هم نمی پرسم اظهار نظری هم نمی کنم .بچه ها دارند توی گروهمون توی سر کله هم می زنند و درباره چهار شنبه سوری حرف می زنند . بنفشه صدام می کنه میگم هستم دارم ویس هاتون رو گوش می دهم میگه می یای دیگه می گم نه شیفتم و بابام اجازه  نمی‌دهیم بنفشه میگه با همسرت بیا بعد هم همه با هم می خندند  و درباره  دسرها حرف می زند. .

پ.ن:جون دادم تا این پست رو نوشتم 

بارون و چهارشنبه دوست داشتنی  و ولنتاین

سلام 

بارون بیاد اون هم شر شر ،ولنتاین باشه ،چهار شنبه دوست داشتنی هم باشه و من استرس نداشته باشم لم بدهم روی تختم که روتختی بنفش دوست داشتنی ام رو تنش کرده  چشم هام رو ببندم دست هایم رو قلاب کنم روی سینه ام خیالم از لیوان نسکافه کنار تخت راحت باشه .و به صدای بارش بارون روی شیشه پاسیو گوش بدهم و رویا ببافم .

این اشک ها چی میگین؟؟

ولنتاین مبارک 

پ.ن:

وقتی یکی و دوسش داری باید انقدر جرات داشته باشی که بری بهش بگی...
نه اینکه یواشکی نگاش کنی؛
عکساشو برداری،
خیلی نرم و زیر پوستی باهاش رفتار کنی و فکر کنی که چیکار کنی؟!
دوست داشتن گفتن میخواد،
جرات میخواد،
دوست داشتن دل میخواد...!
وقتی این حس در تو بوجود میاد
یعنی توانایی اینو داری
که اونو به طرز شگفت اوری؛
ورای تمام آدمهای روی زمین دوست داشته باشی...
پس باید دوست داشتنتو
فریاد بزنی
آنقدر بلند که گوش خودش که هیچ، گوش فلک رو هم کر کنه!
وقتی دلت تنگ میشه
بی دلیل و بی چشم داشت از هرکسی و هر نفری زل بزن تو چشماش و بگو :
دلم برات تنگ شده خنگ و احمق من!

دوست داشتن نگهداری میخواد، 

دلیل میخواد
مرد میخواد!!!
وقتی نمیتونی بدستش بیاری پس امتحان جنگیدن رو از خودت نگیر!!!
برای بدست اوردنش بجنگ!!!

بحث کردن با آدم های احمق

سلام
اونقدر حرف زدم و بحث کردم که وقتی تموم شد و اومدم بیرون تا جلوی در ورودی نفسم رو توی سینه حبس کرده بودم همین که پام رسید توی خیابون به آسمون کیپ ابر نگاه کردم پشت یک ماشین پناه گرفتن و تند تند چند تا نفس عمیق کشیدم یک چیزی توی گلوم گیر کرده بود که داشت خفه ام می کرد لابه لای حرف زدن هام و دفاع کردن هام سر سختانه با تک سرفه های خانومانه پیش زده بودم  اما حالا خودم بودم و خدا و خیابون دیگه دلیلی نداشت ادای آزاده مقاوم و با دیسیپلین رو در بیارم من برای خودم که فیلم بازی نمی کنم برای همین هم نفس عمیق کشیدم و بی خجالت اجاره دادم اشک هایم سرازیر بشوند سه ساعت و بیست و هشت دقیقه با یک گروه احمق ۴نفره بحث کردم و تموم شدم .بدون اینکه کم بیارم حرف ها و دفاع ها و توجیهات رو بهش خر فهم کردم و جلسه تموم شد. واقعا چرا این همه دور و برمون آدم های اشتباهی وجود دارند این آدم ها رو چه کسی چینش کرده ؟؟چرا کسی که نهایت ریسک زندگیش نفس کشیدن و پلک زدن و حرف زدن درباره پیاز داغ نگینی و گوجه کبابیه باید مدیر مالی باشه چون داییش وزیر خوبی بود ؟؟چرا اقایی که ای کیوش در حد زیر جلبکه و فرق فارسی حرف زدن و ترکی حرف زدن رو نمی فهمه مدیر اجرای فضای مجازی میشه اون هم فقط به خاطر اینکه باباش با فلان مدیر عامل رفیق گرمابه و گلستان بوده ؟؟چرا واقعا این همه آدم های اشتباهی دور و اطراف مون هستند که فقط هستند که فقط باید پست ها با خودی ها پر بشود.یک عالمه پیاده روی کردم تا حالم جا اومد چقدر خودم رو سرزنش کردم به خاطر بحث کردن با اون آدم های اشتباهی پیر شدم واقعا پیر شدم.

فرش ها رو بردن بشورن بعد از فردا کارگر های نقاش هم می آیند که کار های بتونه کاری و زیر سازی رو انجام بدهند مبل ها رو هنوز نیومدن ببرند خونه مون حسابی رفته توی حال و هوای عید همه هماهنگی ها رو تلفنی انجام دادم و خدایی خانم برادرم خیلی کمک کرد .مامان دیگه نمی تونه کارهای عید رو دست تنها انجام بده باید تا هفته اول اسفند کارها رو انجام بدهم نه اینکه توی اسفند خیلی کارهای مهمی داشته باشم ها نه بابا هیچ کاری ندارم فقط دلم می خواهد روزهای آخر سال برای خودم باشم در اختیار خودم بدون هیاهو بدون استرس خواستم بگم که امسال بهار زودتر به خانه ما اومده انشالله که پاقدمش مبارک باشه دوست ندارم از ۹۶و بدی هایش و سختی هایش باز هم بگم اما به معنای واقعی کلمه امسال سرویس شدم.خدا کنه سال ۹۷ سال قدم مبارک و پر خیر و برکتی باشه الهی آمین .

پ.ن :تلخ‌ترین نوع از دست دادن،
مربوط به کسانی‌ست که هیچوقت بدستشان نیاورده بودیم،
هیچ وقت نداشتیمشان،
هیچ وقت هیچ خاطره ای از آن‌ها بیاد نداریم
اما تا دلتان بخواهد بارها روبه رویمان تجسمشان کرده و از اتفاقات روزمره سخن گفته‌ایم،
با هم بحث کرده‌ایم و گاهی میان همین آرزوی محال،
به آغوششان پناه برده‌ایم...
کسانی که هیچ‌گاه وقتشان را برایمان خالی نکرده‌اند اما تمام زندگی‌مان پر از آن‌هاست.
آنانی که می‌دانیم دوست‌مان ندارند اما ما را جایی میان مشغله های‌شان کنار گذاشته‌اند تا غروب جمعه‌ای،
عصر دلگیری یا در یک هوای ابریِ نابهنگام کسی را داشته باشند که وقتشان را پر کند ...
تنهایی‌مان را کتمان می‌کنیم بی آنکه خاطرمان باشد زمان،
برای هیچکس از حرکت باز نمی‌ایستد...
ما یک روز پشت همین فیلم هایی که برای خودمان بازی می‌کنیم غافلگیرانه پیر می‌شویم...

۲۲بهمن ...تبلت ...رشت ...

سلام

با اینکه برای ادامه کار منتظر اعلام نظر هستم اما دلشوره ندارم نمی دونم این دلشوره نداشتن خوبه با بد اما نگران نیستم .قلبم توی دهنم نمی زنم بی قرار باشم .همه چیز رو سپردم دست خود خدا قطعا کاری نمی کنه که صلاح بنده اش نباشه اون هم من که این همه فراموش کارم این همه سست ایمان .یک قولی داده بودم که یک کاری انجام بدهم فقط دو هفته منظم انجام دادم حالا از فردا باز هم باید تلاش کنم از این آزاده خمود راضی نیستم .

تبلتم مرد . از بس که جان نداشت .تبلت اهدای بسیار. سرعتش پایین بود هنوز پسش ندادم اما کلا به کارم نمی یاد به درد بازی می خوره و اینکه فقط  تری جی رو ساپورت می کنه .ولی هنوز برش نگردوندم .هست برای خودش خوشحال و شاد و خندان .تبلت برادرزاده ام رو هم گرفتم حال ندارم رویش برنامه نصب کنم .اینها رو ننوشتم که ننه من قریبم بازی  در بیاورم .دندم نرم چشمم کور باید اسباب و وسایل مورد احتیاجم رو باید  بخرم دیگه نوشتم که اعلام کنم با گوشی تایپ می کنم . کیبورد گوشیم بعضی کلمه ها. و برای خودش می زنه گاهی بر می گردم و چرت و پرت ها رو درست می کنم اما گاهی هم نه معذرت خواهی من را پذیرا باشید چون که من دوستتون دارم .

عکس ها رو که می بینم دلم پر پر می زنه که ای کاش منم الان رشت بودم توی همون کافه پشت همان میز ولی من تهرانم و اجازه تنهایی مسافرت رفتن ندارم .میگه اگه بدونی چقدر توی میدون شهرداری زیر بارون نم نم پیاده روی کردیم و من یاد اون کبوترهای طوسی و خاکستری می افتم که یک صدای خاص دارند و خیلی هم نترسند دلم یک رشت می خواهد با بوی سبزی تازه . بارون و جوجه و نشستن توی کافه ....

پ.ن۱:میشه خواهش کنم برام دعا کنید به انرژی های مثبت احتیاج دارم 

پ.ن۲:الان جایی هستی که من دلم می خواست باشم خوبم بد بودنت به من ربطی ندارد ولی چشم هایت انگار دو تا حفره اند ته چاه 

پ.ن۳:خیلی دلم می‌خواد عکس این غذاهایی که توو صفحه های اینستاگرامه رو بزنم کنار و ببینم چن‌ تا مرد گرسنه از در خونه رفتن بیرون!

خیلی دلم می‌خواد عکس این بچه هایی که موهاشون عروسکی شونه شده رو بزنم کنار و ببینم چن ساعت واسه گرفتنِ یه عکس ساده گریه کردن!

خیلی دلم می‌خواد عکس این دخترای به اصطلاح دافو بزنم کنار و ببینم چقد آرزو توو دل خودشون و پدر و مادرشون جا مونده!

خیلی دلم می‌خواد این عکسای یهوییِ دمِ آسانسورا رو بزنم کنار و ببینم چقد نگاهشونو با آینه و آسانسور تنظیم کردن و چن طبقه رو با آسانسور اضافه بالا و پایین رفتن که یه عکسِ مثلا یهویی بگیرن!

خیلی دلم می‌خواد فالورای میلیونیِ خیلی ها رو بزنم کنار و ببینم چن نفرشون اسم و فامیل واقعیِ اونی که دنبالش می‌‌کنن رو میدونن!

خیلی دلم می‌خواد عکس این آپارتمانای سر به فلک کشیده و لاکچری که باعث پُز دادنای ما شده رو بزنم کنار و ببینم روی این زمین ها، در گذشته ای که همه ی آدما توو یک سطح زندگی می‌کردن چند نفر عاشق هم شدن و بدونِ اطوار، ترس، تظاهر و فقط و فقط با دلشون با هم دیگه معاشقه کردن!

خیلی دلم می‌خواد برگردم به دهه های پنجاه و چهل و حتی قبل تر و البته هیچی رو کنار نزنم چون چیزی برای کنار زدن وجود نداره. در دنیای بدونِ اینترنت از پنهان کردن،‌ دروغ گفتن و فریب‌کاری هیچ خبری نبود

یک گزارش کامل ...

سلام

از یک پرخوابی وحشتناک به یک بی خوابی وحشتناک تر تر رسیدم البته خوردن یک عالمه قهوه و نسکافه هم بی تقصیر نیست.الان فقط به شدت سردمه و دلم می خواهد همه اتفاقات ریز و درشت این روز هارو بنویسم بلکه به یادگار بماند برنامه صبح رونرفتم دو روزه که تبلتم خرابه فقط خاموش باشه شارژ میشه و بعد هم اونقدر داغ میشه که دستم رو می سوزونه صبح رفتم برایش یک شارژر خریدم ۸۳هزار تومن بعد هم رفتم لوکیشن آتش سوزی ساختمان وزارت نیرو قسم می خورم آتش سوزی عمدی بود تا اون اسناد و مدارک داخل منفی ۴بسوزند باز هم شو آف های جلال ملکی شروع شده بود و ادا بازی هایش برای دوربین های فیلم برداری و عکاسی گل کرده بود.جدا از ملکی سخنگو که به خاطر ترس و خجالت مدیرهای بالا دستی در حد و اندازه کارشناس حریق و نجات هم بالا رفته است بچه های آتش نشان هم یاد گرفتن که برای دوربین های عکاسی ها فیلم بازی کنند خودشون رو خسته و مانده نشان بدهند .و به قول بچه های عکاس خوراک عکس بشوند.اتش سوزی ساختمان وزارت نیرو اصلا اتش سوزی وحشتناکی نبود ساختمان هم سالهاست که خالی و از رده خارج محسوب میشود چند تا کارمند که فقط دوران خدمت سی ساله شان را می گذرانند در ان ساختمان قدیمی و از رده خارج حضور داشتند که خدا رو شکر در همان دقایق اولیه ماجرا از ساختمان بیرون امدند و خدا رو شکر خبری نبود .از بعداز این همه چی شد بازی رسانه ای و هوچی گری  آقایون سپاه می خواستند  هتل پارسیان رو تعمیر کنند و باز یک بازی جدید راه انداخته بودند. همه معادله ها هم درست بود خودشون همه چیز رو می دانستند ملکی هم هی آمار و ارقام چرت می داد و ارتباط مستقیم می رفت فقط شایعه ای که افتاد سر زبون ها و گفتن توی زیر زمین اون ساختمون هزاران لیتر گازوییل هستش هیچ جوابی نداشت.خدا رو شکر کن فاجعه رخ نداد والا دیگه تحمل و تاب مرگ های گروهی رو نداریم.انشالله که دیگه هیچ وقت اتفاق وحشتناک  نمی افته الهی آمین .

نوشته بودم از مادر شدن توی ذوق بودم توی یک ذوق بزرگ قرار بود بچه ۱۵ بهمن متولد بشه ذوق مرگ بودم از ۱۶ صفحه ۱۱ تا صفحه رو بسته بودیم مدیر هنری حسابی وقت می گذاشت و دستش هم درد نکنه رسیدیم به خواندن و ممیزی همه چی خوب بود. که یکهو خوردم به غول مرحله دوم قرار شد برای تک تک صفحه ها طرح و آیتم بندی مجدد بنویسم جمعه به گند کشیده شد و البته شنبه اش اون هم آخر وقت وقتی که همه صفحه ها رو برده بودم برای تایید نهایی و خوردم به خود آقا غوله خدا کنه شهریار از اینجا بره که اصلا حس خوبی بهش ندارم .اونقدر داغون برگشتم که نگو و نپرس  اون هم  با مترو اون  پایین داخل مترو هم گرم بود قطار شلوغ بود و یک عالمه هم تاخیر داشت و تا برسم ایستگاهی که باید پیاده بشوم چهارتا مسافر حالشون بد شد دو نفر رو که از قطار بردن بیرون و دوتایی دیگه همین که نشستن روی صندلی و شکلات خوردن حالشون خوب شد .رسیدم خونه مثل همه اون وقت هایی که درمونده میشم و می خورم  به در بسته خوابیدم از کردم  و هزیون گفتم بیدار شدم همه خواب بودند زانوهایم رو بغل گرفتم .و از دور به آزاده ای نگاه کردم که طوفان زده است زخمی و خسته و تنها اما دل سوزوندن و غصه خوردن  که فایده ای ندارد باید کار رو درست انجام بدهم باید دنبال راهکار باشم برای خودم یک لیوان نسکافه درست کردم تا با فکر باز به ماجرا نگاه کنم همیشه که هلو بپر توی گلو نیست از این اتفاق ها هم می افته که  حال آدم گرفته بشه اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که مگه به در بسته نخوردم خب عیبی ندارد اگر در هست پس یعنی یک کلید هم داره که باید بگردم کلیده رو پیدا کنم و اصلا بسازم برایش گاهی از اول ساختن از اینکه بگردی و کلید قدیمی رو پیدا کنی راحت تره  به رییس و علیرضا و استاد و مرتضی و مهدی پیام دادم و کمک خواستم برای مهدی اصلا دلیور نشد رییس رفته بود دکتر و زنگ زد و گفت بعدا حرف می زنیم علی رضا اونقدر ایه یاس خوند که من داشتم از زندگی ساقط میشدم فقط دم استاد گرم روز دو شنبه بود که پیامم رو دیده بود زنگ زد اطلاعات بگیره گفت تا آخر هفته تهرانه آخر می دونم که مشکل قلبی داره و چند سالی هست که تنهایی کوچ کرده دماوند گفت یک نسخه از روزنامه و کاغذ و قلم بر دار بیا ساعت سه منتظرم گفتم استاد کدوم کافه گفت فاطمه هست خانومم هم هست بیا خونه فاطمه دوست دارن ببینتت بزرگ شده حسابی و درسش تموم شده تا خارج نرفته ببینید همدیگه رو گل خریدم و شیرینی با روزنامه و کاغذ سه دقیقه به سه زنگ در خونشون رو زدم و رفتم بالا این پله های مرمر و نا ایمن رو خیلی وقته که می شناختم بعد از پذیرایی روز زمین نشستم و ورق هام رو ولو کردم گلایه کردم از شهریار و نوع برخوردش گفتم که یکهو شکستم استاد گفت بی خیال حرص بخوری میشی من با این قلب خراب یک پام تهرانه یک پام دماوند فقط کارت رو انجام بده و پولت رو بگیر گفتم چشم  استاد نیم ساعت روزنامه رو خوند با فاطمه گپ زدم زهره خانم برام نسکافه آورد با میوه کلی خندیدیم تا استاد کارش تموم شد و نت برداشت .بعد فاطمه و مامانش رفتند توی اتاق و من و استاد هم رفتیم سراغ طرح برای تک تک صفحه ها اسم تک سیلابی انتخاب کردیم و هدف نوشتیم و آیتم اصلا نفهمیدم که چطور شد که ساعت شد هفت همه  صفحه ها رو مرتب کردم چایی خوردیم از استاد قول گرفتم یک صفحه طنز برام بنویسید تا برسم چهار راه ولی عصر کلی خوشحال بودم کلی از دست فروش های ایستگاه و غرفه دارها خرید کردم به استاد اس ام اس دادم و تشکر کردم به فاطمه هم اس ام اس دادم که از دیدنش خوشحال شدم از مامانش تشکر کنه که وقتش رو گرفتم باورم نمیشد استاد این همه پدرانه برخورد کنه و برام وقت بگذاره از رییس بیشتر توقع داشتم اما خب رییس خیلی کم لطفی کرد برای من که این همه برایش کار انجام داده بودم واقعا هم راست می گویند که در موقعیت های خاص میشه آدم ها رو شناخت همینه نوبت منم می رسد .طرح رو دادم تایپ کردند و اشکالاتس رو گرفتم و دادم ویرایش و برای شهریار ارسال کردم  و منتظر جواب هستم انشالله که درست بشه .

کتاب می خونم و گزارش تحلیل محتوا می نویسم از نهارهای محل کار جدیدم خوشم نمی یاد اما اصرار مدیر برای نشستن سر میز و دور همی نهار خوردن رو رد نمی کنم راس ساعت سه هم می زنم بیرون تبلتم مرد بیچاره البته که به این باور رسیدم که سامسونگ بعد از سه سال خودش در نسخه آپ  دیتی که می فرسته یک چیزی اضافه می کنه که سیستم ها و دستگاه های قدیمی خراب بشوند مادربورد این تبلتم هم مثل اون یکی خراب شده ششصد تومان هزینه درست کردنش میشه که صرف ندارد یک دوست در کمال سخاوت تبلتش رو در اختیارم می گذاره اما خب کار کردن باهاش خیلی گنده فعلا قرار نیست به ماجرای نداشتن تبلت فکر کنم .

با خواهرم یک وام گرفتیم که قسط هایش تموم نمیشه رسما به فنا رفتم و هنوز قسط دارم هر هفته هم  اس ام اس می یاد که یک قسط عقب افتاده پنج شنبه با هم میریم بانک و درستش می کنیم سیستمشون هنگ کرده ده تا قسط دیگه باید بدهم یاااااااحسین تا آبان ماه سال ۹۷ انشالله تموم بشه  بعد میریم خونه خواهری برام حلوا درست کردن کم شیرین مینا ساعت یازده از خواب بیدار میشه به مامانم قول دادم نهار درست کنم با هم موزیک گوش می کنیم و حرف می زنیم خونه خواهری رو دوست دارم آرومه و روشن زنگ می زنم پلیس و امار یک ماشین پراید سفید رنگ رو که یک ماهه رو به روی ساختمون خونه خواهرم پارک شده رو می گم ماشین دزدیه پلیس با جرثقیل ماشین رو می بره بعد هم میریم خونه ما تا اونها چایی بخورند من تندو تند ماهی ها رو سرخ می کنم و برنج دم می کنم بعد هم با هم میریم خرید کوروش حراجی داره هی خرید می کنیم و مغازه ها رو می چرخیم بعد هم شام می خوردیم و ساعد ۹ می رسیم خونه جمعه هم خونه ام دیگه لازم نیست درگیر روزنامه و بگیر و ببند صفحه باشم هنوز دلم تنگ نشده شاید هم هیچ وقت دلم تنگ نشه والا

پ.ن:در میان من و تو فاصله هاست /گاه می اندیشم /می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری /تو توانایی بخشش داری /دستهای تو توانایی آن را دارند که به من زندگی بخشند؟؟/چشم های تو به من می بخشند شور عشق و مستی ؟؟/و تو چون مصرع شعری زیبا /سطر برجسته ای از زندگی من هستی ....

 

مادر میشوم

سلام 

ساختن کار سختیه . اینکه از اول یک چیزی رو بسازی بعد هی خراب بشه هی درستش کنی هی تلاش کنی خسته بشی کم بیاری ناله کنی غر بزنی و قهر کنی کلا خیلی کارسختی است چیزی که توی فکر آدم هاست خیلی طول می کشه تا روی ورق بیاد و خلق بشه بعد تازه چکش کاریهایش شروع میشه که اینجایش خرابه اونجایش زیاده اونجای بالایش پر رنگه این روزها نصفه و نیمه دارم یک چیز جدید می سازم کلافه میشم بحث می کنم هر روز با یک کوله بار ورق می رم و با یک برگه تایید نهایی بر می گردم خلاصه داغونم ها داغون اما خب می دونم وقتی که کار تموم بشه وقتی برم بشینم نگاهش کنم کلی ذوق خواهم کرد و خستگی این روزهای پر کار و پر استرس و دلشوره دار و بحث و جدل های با مورد و بی مورد تموم میشه.

این روزها چرا این همه شلوغه ؟؟این همه ادم و ماشین توی خیابون و وی مترو چی می خواهند این خانون های مو رنگ کرده و مردهایی که دستهاشون توی جیب کاپشنشونه و خیره خیره نگاه می کنند چرا هی راه می روند؟؟سه روزه یک خانم و خواهرش و دوتا بچه های خودش و سه تا بچه خواهرش و مادرشون رو می بینم که هر روز موقع برگشت توی مترو هستند همون شب اول فهمیدم که رفته بودند خرید عید از بس که بچه هاشون شیطون بودند وخواهر ها بلند بلند با هم تبادل اطلاعات می کردند مامانشون هم خسته بود یک حور ملتمسناکی به مسافرهایی که نشسته بودند نگاه می کرد که خب هیچ کسی هم بلند نشد بشینه فردا شب هم دیدمش و امشب  هم دیگه دارم به دیدن هر شبه این خونواده پر جمعیت عادت می کنم هیچ ساک و کیف و بند و بساطی هم همراهشون نیست امروز داشتن می گفتند که همه جارو دیده اند و تازه از هفته دیگه می خواهند خرید شروع کنند .به نظرم خانم های خانه دار خیلی بی قید تر از ما هاکه شاغلیم خرید می کنند و پول خرج می کنند. مامان خانومشون هم باز خسته به مسافرها نگاه می کرد امشب توی قطار هیچ جایی نبود جای سوزن انداختن اصلا اونقدر که تا رسیدم یک دونه دست فروش توی واگن نبود خوش به حال اونهایی که می روند خرید خرید تراپی فوق العاده است اما این روزها حس خرید رفتن هم ندارم چنین آدم داغونی ام .

دلتنگی خیلی خر است . خیلی خر خیلی خر من الان دلتنگم ولی نمی دونم چه کار باید بکنم .هیچ درمونی برای این دلتنگی وجود نداره .بدترین قسمت ماجرا اینه که دلتنگ چیزی ام که هیچ وقت ماله من نبوده هیچ وقت ..امروز چیپس و پنیر با شکوه دیدم اما از گلوم پایین نرفت دلم نمی خواد دوباره لوزه هایم چرک کرده باشه می دونم دلتنگم ... بغض دارم ... کلافه ام ... اما اینها همه اش از نشانه های خلق کردنه من می دونم همه مادرها موقع زایمان همین حس های متضاد رو داشتند، منم قرلره مادر بشم باید با همه ریز  و درشتش کنار بیایم .

پ.ن:

من می‌تونستم ندیدنت رو تحمل کنم یا نبودن‌های گاه و بی‌گاهت رو. 
اما به شنیدن صدات، 
به حرف زدن باهات معتاد بودم. 
من بعد از تو انقدر حرف نزدم 
که لال‌مونی گرفتم.
وقتی واسه حرف زدن، 
اعتماد یه نفر رو جلب کردی، 
انقدر نسبت بهش دور نَایست 
که نتونه صداش رو‌ بهت برسونه. 
دق می‌کنه:)

هنوز اینجا رو می خونی ؟؟

سلام 

یک پنج شنبه خوب و اروم رو پشت سر گذاشتم و رسیدم به یک جمعه پر کار توی سرم پر لز واژه است اما حرف گوش نمی دهند که با نظم و ترتیب یک جا بنشینند و درست بشوند.یاد گرفتم با واژه ها کل کل نکنم و بهشون فرصت بازیگوشی بدهم خودشون که خسته بشوند حرف گوش کن می شوند.اون وقت می تونم یک عالمه بنویسم .

هر چی می گم فقط صاف توی چشم هایم نگاه می کنه مستقیم و همه چیز رو هم قبول می کنه بدون چون و چرا اولش فکر می کردم دچار توهم فانتزی شده ام اما واقعا مبهوت مبهوته امروز یکی رو دیدم که بعدتر فهمیدم با هم همکار شدیم دوباره و شاااااااخ در اوردم ..راستی تاتا هم از زندان آزاد شده اون دختری که من دیدم با تاتایی که می شناختم زمین تا اسمون فرق داره گفت دیگه حق ندارم کار مطبوعاتی انجام بدهم دست هایش می لرزید حلقه اش رو هم بهم نشون داد و گفت خوش به حالت که اونقدر چشم هایت درشت هست که یک عالمه دنیا رو ببینی دیگه نمی خوابم دوست دارم همیشه چشم هایم باز باشه.

دلم یک نشونه می خواهد یک چیزی که قرص بشه بدونم هست بدونم هست دوره دور از دسترس ولی هست کاش یک نشونه ای برایم بگذاری که دلم قرص بشه کاش ... کاش ...

پ.ن:از ميان تمام مرد هاي دنيا ، با تمام مشاغل عجيب و غريبشان من عاشق مرد هاي تعميركارم ، مرد هايي با دست هاي زمخت به دنبال پيچ هاي نازك و باريك ، مردهايي كه دنبال دوباره ساختن اند ، نه از نو خريدن ، نه دور انداختن ، مرد هاي با صبر و حوصله ايي كه ساعت ها وقت پاي پيدا كردن قطعي سيم مي گذارند حتي اگر پول ده تا از نو خريدنش را داشته باشند.

اصلا يكي از شرط هايم جدا از هزار و يك اما و اگر هاي امروزي تعمير بلد بودن است .
مردي كه تعمير كردن بلد باشد تا پيچ رابطه شل شد زير كاسه كوزه ي همه چيز نمي زند ، قاطي عصبانيت اش چشم هايش را ريز مي كند و با دست هاي زمخت اش دنبال پيچ هاي نازك و باريك مي گردد ، تا سيمي قطع شد تا جايي نشت كرد ، دورم نمي اندازد نمي رود يك نو اش را بخرد ، مردي كه تعمير كردن بلد باشد بيشتر از تمام مردهاي دنيا ماندن پاي انتخابش را بلد است.
#آزاده_نوشت

من این آزاده جسور رو نمی شناسم

سلام 

صدبار خواستم بنویسم و نشد. فقط اینقدر بگم که همه چی نابود شد و از اول شروع شد . اول از خوشگلی ها بگم بعد میرسیم به قسمت های سخت تر . برف اومد بالاخره و سه روز رسما من درگیر برف بودم . یک روز رو که کلا توی جاده بودم عین بیست و چهار ساعت رو پلک نزدم و سرما زده شدم لرز افتاده بود به جونم و با این هیکل مثل بید می لرزیدم توی عمرم چنین سرمایی ندیده بودم . برف همون قدر که خوشگله یک عالمه وحشی و نامهربونه کلا دیدگاهم  به برف عوض شد،  یک روز هم رفتیم برف بازی که عکس هایش رو توی اینستا گذاشتم خدا رو شکر که بالاخره برف اومد هنوز هم کوچه مون پر از برفه که یخ زده و اصلا راه رفتن رو وحشتناک کرده دلم می خواست آزاده کوچولو بودم که اصلا مدسه هم نمی رفت اونقدر کوچولو ولی خب الان آزاده گنده بک هستم و همه کلی ازم توقع دارند، خلاصه که برف با همه خوشگلی ها و دردسرهایش باز هم خوشگله و دوست داشتنی و بسیار هیجان انگیز اینطور که هوا شناسی میگه باز هم یک سامانه بارشی داره به ایران میرسه و کاش باز هم بارش داشته باشیم . الان که به شدت سرده هوا گوشم چرک کرده گلوم هم  درد می کنه و همچنان  با پر رو بازی به زندگی تبدارم ادامه می دهم . 

از خرید های اینترنتی اصلا خاطره خوبی ندارم. ولی خب بعضی چیزهایی که لازم دارم رو نمی تونم بچرخم توی شهر و پیداشون کنم در نتیجه بخشی رو اینترنتی سفارش دادم و دوباره گند خورد به چیزهایی که خریده بودم اصلا انگار من برای خرید اینترنتی شانس ندارم همون بهتر راه بیفتم توی شهر از این مغازه به اون مغازه تا جنس پیدا کنم . راستی حراج های زمستون شروع شده از دستشون ندهید خیلی جذابند هنوز منلتوهایی که از پارسال خریدم رو نپوشیدم وقت نشد که درست نیست بهتره بگم هوا اونقدر سرد نشد که بتونم بپوشمشون .

دوتا تصمیم بزرگ گرفتم بزرگ و ریسک دار و الان توی یکی از تصمیم هام مونده ام،تا شنبه باید یک کاری رو انجام بدهم اون وقت هایی که قول انجامش رو دادم روی کمک های خیلی حساب باز کرده بودم اما خب از اونجایی که اون خیلی ها دیگه نیستند کانهو خر در گل مانده ام.ولی اونقدر سرتق هستم که خودم یک تنه همه کارها رو انجام بدهم و اصلا هم خم به ابرو نیارم . کار سختیه و به تمرکز بالا احتیاج داره که خب از پسش بر می یام کل تجربه کاریم رو گذاشتم وسط با یک مقدار خیلی زیادی ابرو و حیثیت و این حرف ها . برام دعا کنید که گند نزنم هر چند که دوست دارم گل بکارم  به دعاها و انرژی های مثبت احتیاج دارم . 

 هفته پیش ظهر رفتم سر کار رفتم نشستم پشت سیستمم و رمز رو وارد کردم همه فولدرهای روی دسک تاپ رو پاک کردم بعد هم فایل ها رو مرتب کردم کتاب هایم و جزوهایی که مونده بود لوح های تقدیر رو هم در اوردم خودکارهای نو و استفاده شده رو که لابه لای ورق ها گم شده بود همه رو ریختم توی جامدادی خالی روی میز چسب و سوزن منگنه ها رو هم بعد هم خبرهام رو رد کردم عکس ها رو گذاشتم صفحه  رو بستم و تموم که شد نامه استعفام رو با پرینت نهایی دادم دست سردبیر چند دقیقه ای به من و نامه و صفحه ام نگاه می کرد بعد هم صفحه رو  امضا کرد گفت کسی اومده دنبالت ؟گفتم نه خودم میرم باید یکم راه برم گفت برو فردا با هم حرف می زنیم تا میدون ۷ تیر توی تاریکی کوچه و ها و خیابون سهروردی اشک ریختم . اما تصمیمی گرفتم که برای گرفتنش و اجرایی کردنش پا رو خیلی چیزها گذاشتم. از کوچه روزنامه که بیرون اومدم مدت ها به اون دیوار سبز نگاه کردم چقدر دوست داشتم یکی اینجا منتظر من باشه اما هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت هیچ کسی منتظرم نبود و نشد اون کوچه پت و پهن و بن بست دیگه ماله من نبود اما مثل کوچه های دل من بارون خورده و خیس و گلی بود از جلو داروخانه راسل رد شدم چقدر اینجا ژلوفن و نوافن و انتی هیستامین خریدم از جلوی اون فرش فروشیه که یک بار سارق ها ۹۰۰ میلیون تومن فرش هایش رو بروند مغازه شیرین عسل  ساندویچ بهروز اون شیرینی فروشی  کوچیک اون کلید سازیه که برایم سه تا کلید ساخت از جلوی چند تا رد شدم مغازه اپل و اون اب میوه فروشی که خاطره اب هویجیش برام از همه پر رنگ تره .راه رفتم و همه خاطره هام رو جا گذاشتم . دوست دارم برم کجایش بماند اما همین که کنده شدم یعنی حرکت رو به جلو...آزاده ای که این همه جسور شده بود رو اصلا نمی شناختم نمی تونستم باهاش کل کل کنم تسلیم شده بودم ..،شب سردبیر زنگ زد که نامه استعفا چیه برایش توضیح دادم یک ساعت به حرف هایم گوش کرد بعد هم قرار شد حضوری حرف بزنیم تهش هم سرتون رو درد نیاورم قبول کرد و من دیگه روزنامه نمی روم ...

برای من برای اتفاق های جدید .. برای کاری که شروع کردم و پایانش رو اصلا نمی دونم چیه .. برای این روزهای سفید بدون خط .. برای قلبم که پر از اشوبه برای من من من دعا کنید ...به روزهای سفید ایمان دارم به این آرامش سیال فضا ... به این روزهایی که پر از اتودهای جدید و تازه است پر از خلق شدن و خلق کردنه ایمان دارم فقط الان دعا می خواهم همین ..

پ.ن:

ما چقدر با هم خاطره های قشنگ نداریم..
یا مثلا چقدر كافه نرفتیم
ما چقدر با هم چای نخوردیم!
فیلم ندیدیم و
نخندیدیم
آه لعنتی
ما چقدر با هم خوش نگذراندیم
شهر بازی و تئاتر و سینما نرفتیم
چقدر در آغوش هم از رویا ها و دلواپسی هایمان نگفتیم
ما چقدر همدیگر را نوازش نكردیم و
از دلتنگی هایمان برای هم شعر نخواندیم
ما چقدر عكس سلفی نداریم
و چقدر از كتاب های تازه خوانده ی مان برای هم نگفتیم
چقدر دست هایمان را در هم جفت نكردیم
از ترس اینكه جدایمان نكنند!
چقدر جلوی آیینه همدیگر را بغل نكردیم و به تصویرمان در آیینه لبخند نزدیم و حسرت نكشیدیم
كه این لحظه تا ابد ادامه پیدا كند!
می دانی چیست؟!
ما خیلی كار های نكرده داریم
من فكر می كنم
بهتر باشد كه برگردی...