کثافت

سلام

چه حال کثافتی دارم پس کی میخواد این روزهای سیاه تموم بشه ؟؟سراسر خشم و نفرتم از همه چی بدم می یاد امشب شب اول قبره #مهسا_امینی هستش بابا و مامانش ۲۲یال خون جگر نخوردن که الان دسته گلشون زیر خروارها خاک بخوابه برای همیشه کاش یک جایی بود می تونستیم زنگ بزنیم نامه بنویسیم براشون بگیم ما رو توی کشور خودمون گروگان گرفتن به دادمون برسید

کاش غم، قابل شمارش بود، بعد مشخص میشد که اگه مثلا بیشتر از هزارتا ناراحت بشی، سکته میکنی میمیری، اینجوری که پایانش بازه، آزاردهندس

آزاده مارکوپولو ۶

سلام
چقدر برای مرگ عباس معروفی متاثر شدم سمفونی مردگان هر چند خیلی تلخ و گزنده بود ولی خود آقای معروفی اصلا مثل نوشته هایش تلخ و گزنده نبود کاش حرف سیمین خانم دانشور رو گوش کرده بود همون جا که سیمین خانوم با همون کلافگی مخصوص به خودش بهش گفته بود سرطان ؟!
سرطان همه اش از غصه است
نکنه غصه بخوری معروفی
و عباس معروفی خندیده بود از همون خنده های کجکی مخصوص خودش
آقای معروفی شما حرف سیمین خانم رو گوش ندادید توی آلمان هی غصه خوردید هی هی هی هی و همه این غصه ها جمع شد و شد سرطان از همون سرطان های ول نکن و آخر سر توی شهریور ماه ۱۴۰۱ خاموش شدید نمیگم مردید چون توی قصه ها و نوشته هاتون هنوز نفس می کشید.
جایگاهتون بهشت باشه الهی آمین.

ازصبح که نشستیم توی ماشین سکوت بودم و پر از فکر یک چیزی توی دلم بود ولی بهش توجه نمیکردم به خودم اومدم حتی با ابی هم همخونی نمی کردم همیشه این وقت ها معذب میشم که نمی تونم جواب چی شدی رو بدهم یک چیزی شدم دیگه اما دلم نمی خواد درباره اش حرف بزنم دوست دارم همین جوری لم بدهم به صندلی و فکر کنم اصلا نمی دونم به چی یا کی ولی دوست دارم فکر کنم دوست ندارم حرف بزنم توی یک جاده شلوغ و سر سبز فقط حرکت کردیم دو ساعت بعد ماشین ایستاد توی رستوران یاس دست و صورتم رو شستم روی دیوار و سقف پر از شاپرک بود و چقدر شاپرک از نزدیک چندش و زشته خیلی سخت پوست و اصلا دوست نداشتنی رسما همه فهمیده بودند که حالم خوب نیست ولی خودم مقاومت می کردم که نه بابا خوبم چایی خوردیم با حلوای سیاه که اصلا طعمش رو دوست نداشتم با نون تازه و کره و خامه محلی صاحب رستوران یاس یک خانم ترک بود اهل آستارا نمی دونم راست یا دروغ ولی می گفت روزی هشتصد تا اکبر جوجه درست می کنه و جدا از راننده ها و محلی ها تا گیسوم هم مشتری داره خانم مالک رستوران با اون لباس پر چینش وسط رستوران راه می رفت و درباره سفارش های غذای ظهر و مواد اولیه تند و تند تلفن جواب می داد و من به گیسوم زیبا فکر می کردم به بیدار شدن صبح با صدای غاز های از خود راضی به بوی ماهی بوی برنج و شالیزار حالا فهمیدم چرا همه مسیر توی سکوت گذشت من یک تیکه از خودم رو توی گیسوم کنار دریاچه گیسوم و رقص ماهی ها جا گذاشتم راستی توی این سفر بود که متوجه شدم شمالی ها چقدر زرشک پلو با مرغ رو دوست دارند.از کسی هم فرصت نشد دلیلش رو بپرسم.

بعد از چایی و اون همه حلوا سیاه و خامه و کره محلی راه افتادیم به سمت جاده اسالم به خلخال زیبا زمان ما سال سوم دبیرستان میشد کنکور دانشگاه آزاد شرکت کرد حتی اگر قبول هم میشدی این ساز و کار وجود داشت که رزرو کنی یک سال و بعد که دیپلم گرفتی بری سر کلاس دانشگاه اون سال ها من هم کنکور دادم و زبان و ادبیات فارسی خلخال قبول شدم، توی نقشه نگاه کردم خلخال کجاست و خب به ما خیلی دور بود جاده منتهی به اسالم کپی جاده چالوس بود پر از دکه ها و سفره خونه هایی که آش دوغ داشتند و آش رشته و پنیر کبابی و بلال چقدر من این جاده رو دوست دارم لوکیشن فیلم سلیمان رو هم دیدیم اما واردش نشدیم توی کافه خیابونی خاله آلما بلال خوردیم با دوغ یک نوع دوغی بود که نه شور بود نه ترش ولی شیر هم نبود خیلی چیز باحالی بود چند تا ماشین دیگه هم ایستادند با هم دوست شدیم درباره خوراکی حرف زدیم تمشک چیده بودن و بهمون دادند خانمی که همراه ماشین دوم بود گفت دیشب من رو توی خواب دیده گفت نشون به اون نشون که روی دستت خال داری و من هنگ کردم خانومه گفت مراقب خودت باش نمی دونم چرا ولی اصلا حس خوبی ازش نگرفتم خاله آلما برایم چایی آتیشی ریخت و گفت صدقه بده رفتم لب رودخونه و صورتم رو شستم حال بدی داشتم انگار داشتم خفه میشدم اون همه دار و درخت اونجا بود ولی انگار اکسیژن نبود، برای خودم هم خیلی مسخره بود که چرا باید وقتی توی لوکیشن مور علاقه ام هستم این همه باید حالم بد باشه چیزی از گلوم پایین نمی رفت بلال کبابی که این همه از وجناتش تعریف کرده بودم سرد شد دست و پام سر شده بود ولی مثل چی شر شر عرق می ریختم پاهام رو توی آب گذاشتم ولی فایده ای نداشت چایی نبات هم کمکی نکرد حتی دستشویی هم رفتم به بچه ها گفتم بریم هر چی اینجا می مونم حالم بد تر میشه جاده خوشگل بود سبز سبز. یک جاهایی هم بارون اومده بود جاده زیبای اسالم به خلخال خیلی خوشگله ولی خیلی باریکه و ماشین های ترانزیتی از داخلش عبور می کنند آسفالتش هم افتضاحه دلم میخواست مثل قبل جاده غرق مه باشه ولی نبود جاده پیچ در پیچ و رویایی رو با دلهره و سکوت طی کردیم یک جاهایی چشم هام رو بسته بودم یک چیزی اونجا بود که به شدت من رو آزار می داد ولی نمی دونم چی بود

ادامه دارد

بامداد

سلام

الان حاضرم هر کاری بکنم بجز اون کاری که باید نمی دونم چرا این طوری شدم دو هفته است به جواد قول دادم یک چیزی برایش بنویسم نوشتنش هم واقعا زمان بر نبست ولی رسما از زیر بار نوشتنش در میروم جواد رو گذاشتم گلوزفرند که استوری ها رو نبینه توییتر هم فقط سیراکل خودم می خونن چی می نویسم خبر ها رو هم براش ارسال نمی کنم که چشم تو چشم نشیم کلا یعنی به معنای واقعی کلمه دارم از زیر بار نوشتنش در میرم ااااا چرا خب؟؟

سفر نامه ام رو تکمیل نکرده باز باید برم سفر یک عالمه نوشتم توی سیو مسیج تلگرام ولی کپی نکردم اینجا الان هم می دونم دارم جسته و گریخته می نویسم ولی واقعا باید بفهمم این حجم از ننوشتن و کارهای نیمه تمام چرا باقی مونده چرا توان رو به رویی با انجام کاری که قولش رو دادم ندارم به خدا که جواد خیلی مرد بزرگیه من اگر کسی همچین بالاهایی سرم می آورد دیگه تا آخر عمر دورش رو خط می کشیدم

متنی که آسیا دختر کوچک سایه درباره مرگش نوشته بود رو خوندم و همه امروز داشتم بهش فکر می کردم چرا باید یلدا سر پدرش داد بکشه من همیشه فکر می کردم هوشنگ ابتهاج و پوری خانم خیلی زندگی عاشقانه ای داشتند اما دخنرشون نوشته بود مادرش رو دور از چشم پدر بردند یک آسایشگاه درجه چندم توی آلمان پانسیون کردن و بیچاره دق کرده یلدا سایه رو توی تختی که حفاظ آهنی داشته زندانی می کرده و تلفن رو هم از دسترسش دور نگه می داشته آسیا نوشته بود اینها رو که برای دکتر شفیعی کدکنی تعریف کردم فقط برای پدرم گربه کرد تف بهت روزگار.

امروز نارنگی خوردم و این یعنی تا پاییز برگ ریز هزار رنگ دو قدم بیشتر باقی نمونده

دعام کنید دختر خوبی بشم برم سر نوشتنی ها بنویسم بیام پست های جدید بنویسم و سفرنامه رو تکمیل کنم،دلم حرف زدن می خواد چی شد که یاد گرفتم سکوت کنم ؟؟

آزاده مارکوپولو ۵

سلام
صبح با صدای غازها بیدار شدیم البته من که نمی دونستم صدای غازه ولی خیلی باحال بود اول چشم هایم رو باز کردم بعد چند دقیقه طول کشید تا صاف بشم مامان فریزر درست گفته بود سرد شده بود من هم مچاله خوابیده بودم اصلا قشنگ تا خورده بودم انگار تا همه خواب بودم زود رفتم دوش گرفتم حموم آب گرم صبحگاهی توی ویلای جنگلی روستایی کلا همه استرس ها رو شست و برد.

بدی ماجرای گیسوم برای من فقط این بود که آنتن نداشتم هر چند هی میگفتم مهم نیست ولی مهم بود نمی تونستم پست های خبری رو بخونم و فوروارد کنم موهام رو بستم و لباس پوشیدم و از پله ها اومدم پایین پشت بلوک های سیمانی که همین جوری ریخته بودن وسط راه و به خیالم دیشب نبود یک کوچولوی موفرفری داشت به مرغ ها برنج می داد و نون خیلی لهجه شمالی داشت خیلی هم نامفهوم حرف میزد فقط فهمیدم اسمش هستی بود منه خرس گنده با فاصله از مرغ و خروس ها و اردک ها ایستاده بودم و هستی کوچولو داشت از نزدیک بهشون دونه می داد مامان فریزر نمی دونم از کجا یکهو نازل شد با هم سلام و علیک کردیم گفت چه خوب که زود بیدار میشی میخوابیدی دختر گفتم با صدای غازها بیدار شدم چنان زد توی صورتش و گفت خدا منو مرگ بده که بیدارتون کردن که من کلی شرمنده شدم

گفت دیپلم گرفته پیش دانشگاهی رو نخونده و با پسر دختر عمه پدرش ازدواج کرده شوهرش مهندس بود و عسلویه کار می کرد بیست روزعسلویه بود ده روز خونه خونه خودشون که یک ویلای دو طبقه بود یک ویلای دو طبقه هم به ما اجازه داده بودن ی دو تا هم سوییت داشتن می ساختن برای اجازه گفت گیسوم خیلی گردشگر می یاد بعد چون جنگل سرویس بهداشتی نداره و بهش نرسیدن کمتر کسی توی جنگل گیسوم که از بازمانده های جنگل های هیرکانی است کمپ می‌کنه رفتم تا ته باغ کدو چید با خیار و لوبیا سبز و یک عالمه سبزی فقط چند تاش رو‌ میشناختم بعد هم رفتیم تا جلوی محل نگهداری مرغ ها و غازها و اردک ها مامان فریبرز روزی ۵۰۰ تا تخم مرغ و غازو اردک جمع می کرد بهم یاد داد آتی کاه هایی که کف زمین بود بگردم اولی تخم مرغی که پیدا کردم هنوز گرم بود اونقدرذوق زده شدم که می خندیدم به خاطر گپ و کفتمون بهم ده تا تخم غاز و مرغ داد اونهایی که کشیده تر بودند و بزرگ تر تخم غاز بودند تخم مرغ ها هم پوستشون کمی طوسی و کدر بود

بچه ها بیدار شده بودند دوش گرفته بودن چایی دم کرده بودن که من با تخم مرغ ها رسیدم از تنها سوپر مارکت روستاها هم اسپرسوی کاله خریده بودن. با پنیر و نون داشتم با هیجان درباره مرغ ها کشف کردن تخم مرغ ها حرف می زدم که فریبرز یک دونه ماهیتابه و که داخل چند تا خیال و گوجه بود با یک شیشه کوچولو روغن آورم بالا و بساط املت و نیمروی شمالیمون فراهم شد بچه ها پرسیدند اینجا نون بربری هم دارد گفت آره باید تا ته بریم بپیچیم دست چپ بعد هم با علی رفتن که نون بربری بخرند

با تخم غازها املت درست کردم تا بچه ها با نون بر گردن با تخم مرغ ها هم نیمرو خیارها قیافه نداشتند ولی عجیب خوشمزه بودند علی با سه تا نون بربری گرد برگشت برای فریبرز و خواهرش هم بستنی خریده بود پنجره رو به جنگل رو باز کردیم و توی خنکای صبح املت تخم غاز خوردیم با چایی و نون پنیر یک دونه شاپرک گنده هم اومد توی اتاق که کوفت من بدبخت شد اون همه خوشی خیلی موجود زشتی این شاپرک و خیلی هم سفته پاهاش مثل آره زیر می‌چسبید و جدا نمیشد کثافت مرض

مقصد بعدی مون شد استارا برای همین زدیم به دل جاده با فول آلبوم ابی

ادامه دارد ...

آزاده مارکوپولو ۴

سلام

دوست دارم تند تند بنویسم ها ولی هی کار پیش می یاد از جلسه های آب دوغ خیاری متنفرم و این روزها عجیبافتادم توی دور این جلسه های به درد نخور ببخشید داشتم تعریف می کردم که تالاب انزلی خیلی خوب بود قایق سواری توی سکوت و صدای قورباغه ها و دیدن اون همه پرنده مهاجر خیلی هیجان انگیز بود قایقی هم که سوارشده بودیم خیلی تمیز بود راننده قایق هم خیلی پایه هیجان بود چند بار توی آب دنده معکوس کشید همه مون خیس شدیم خلاصه که تجربه بامزه ای بود بدون حضور نیلوفرهای آبی چون نیلوفر های آبی کلا در فصل سرد در می یان از قایق با یک بد بختی پیاده شدم بدبختی که میگم یعنی اونقدر تکون تکون خورد که منی که توهم غرق شدن دارم همیشه جرات نمی کردم پیاده بشم بعد از تالاب رفتیم بندر از اون شکوه و جلال و جبروت کشتی ها و لنج ها هییییچ خبری نبود هیچی چند تا یدک کش کوچولو توی آب بودند و فقط یک دونه کشتی روسی پهلو گرفته بود که خیلی هم چرک بود چند دقیقه با مرغ های دریایی خوش گذرانی کردیم ولی دم عصر اونقدر هوا شرجی بود که داشتم بالا می آوردم مثلا نمیشد شمال این همه شرجی چسبناک نباشه؟؟ بین خدمه کشتی روسی چند تا خانم هم بودند که آقای راهنما گفت روسی نیستند،بعد هم توضیح داد کارگری در بخش های خدماتی یکی از شغل های خانم هاست از بندر انزلی سوت و کور رفتیم کنار کشتی میرزا کوچک خان که الان تبدیل به کافه شده کنار کشتی میرزا کوچک خان پر از دختر و پسرهایی بود که روی تخته سنگ های اسکله نشسته بودند موهاشون رو به باد سپرده بودند و با هندزفری موزیک گوش می دادند داخل کشتی سه طبقه میرزا کوچک خان رو که واقعا خراب شده و بوی بدی میداد رو بهمون نشون دادند ولی من هیچی از حرف های آقای راهنما نفهمیدم همه اش از هر پنجره ای که نزدیکم بود به دختری نگاه می کردم که شلوار زرد پوشیده بود و روی بلند ترین تخته سنگ اسکله نشسته بود و به دریا نگاه می کرد چقدر آقای راهنما زر زد دوست داشتم برم اون دختر رو بغل کنم ولی نشد حیف.

بازدید از کشتی مسافر بری به گل نشسته میرزا کوچک خان که تموم شد وقت دست خودمون بود تا زمان شام، تا رشت راه زیاد بودو به بازار ماهی فروش ها نمی رسیدیم برای همین شام رو کنسل کردیم و زدیم به دل جاده اصلا روستاهای گیلان فوق العاده اند،رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به روستای خوشگل گیسوم ،چند سال پیش رفته بودم گیسوم جنگلش رو دوست داشتم دریاچه اش رو دوست داشتم قبل از گیسوم همین جوری دنبال دسته های غاز های غرغرو رفتیم وارد یک روستا شدیم به اسم خاله سرا غازهای فضول وسط جاده باریک روستا ایستاده بودن و حرکت نمی کردند هیچ تازه غر هم می زدند تا حالا اینقدر از نزدیک یک غاز ندیده بودم چقدر بزرگ بود هر چی بوق زدیم داد زدیم فایده ای نداشت همین خوری مونده بودیم وسط جاده خلاصه یک آقا پسر مهربون به دادمون رسید اول دوتا دست هایش رو زد به هم بعد هم محکم پلیس رو کوبید زمین و غازها به فرماندهی همون غار غرغرو رفتن کنار که بتونیم رد بشیم به آقا پسره گفتم ایووول که به دادمون رسیدی اونقدر قشنگ خندید که اصلا دلم برای اون خنده اش پر کشید.

خونه های شیروانی روستایی با پرهای چهار تاق باز گاو های ریلکس و درخت چه های گل رو نگاه کردیم و توی جاده باریک روستا خاله سرا رانندگی کردیم تا رسیدیم به برنج کوبی تا حالا ندیده بودم برنج کوبی چطوریه شالی کارها دوره مون کردند برای فروش برنج من که خرید نمی کنم ولی با توجه به قیمت هوایی که توی خبرها هست انصافا خیلی خوب قیمت می دادند برنج هاشمی کیلویی ۱۰۰ تومن برنج فجر کیلویی ۷۵تومن هزار بار گفتیم والا به خدا ما اومدیم ببینیم فقط خونه زندگی نداریم برنج بخریم ولی با همین اعتراف صادقانه چهار تا مشما بهمون دادند که نمونه برنج هاشون بود اندازه نیم کیلو هم توی هر کیسه بود انشالله که کشاورزی هاشون پر رونق باشه الهی آمین

خاله سرا دو وجب بیشتر نبود البته خونه های مسکونی روستا کم بود زمین های شالی کاریشون بیشمار بعد هم رفتیم گیسوم آفتاب داشت می‌رفت زیاد وقت نشد توی جنگل وهم آلود گیسوم راه بریم جاده رو رفتیم و همون ویژه‌ای جاده یک پسره گفت ویلا میخواین و بدون چک و چونه یک خونه دو طبقه گرفتیم برای یک شب کلید ها رو تحویل دادبم کوله هامون رو گذاشتیم زیر پنجره و رفتیم دریاچه توی گیسوم دور و اطراف دریاچه فقط رونق داره با ابتدای جاده جنگلی که یک عالمه دست فروش و لباس عروس ترکم بساط می کنند بقیه جنگل با اون همه زیبایی در تاریکی مطلق است .دور دریاچه در از رستوران های لوکس و لاکچری بود جت اسکی و قایق سواری هم داشت که استفاده نکردیم هنوز کیف قایق سواری مرداب انزلی باهامون بود بین اون همه رستوران برایشان رستورانی رو انتخاب کردیم که صندوق دارش و آشپزش خانوم بودند همین که فهمیدن ماموریتی اومدیم برامون یک میز گذاشتند در نزدیکترین فاصله با دریاچه اون قسمت رو خودشون کف سازی کرده بودند و ماهی ریخته بودند توی آب پر از ماهی بود هر چی داخل آب می نداختیم هزار تا ماهی از سر و کول هم بالا می رفتند که بخورنش یک اردک سرخ شده سفارش داریم با یک ماهی سرخ شده با برنج کته امساله که اسمش شفته بود با مرزا قاسمی مزه اردک رو اصلا دوست نداشتم گوشتش خیلی سفت بود مزه خاک می داد انگار با انار و رب انار و گردو و یک عالمه سبزی هم خوشمزه نشده بود به نظر من ماهی عااالی بود حسابی سرخ شده خوش آب و رنگ و اصلا دلتون نخواد بی نظیر میرزا قاسمی هم که مگه میشه شمالی پز باشه و بد نباشه حرف زدیم سیگار کشیدیم دعوا کردیم غر زدیم قهر کردیم موزیک گوش دادیم و ساعت دو برگشتیم برای خواب خونه روستای اونقدر خوشگل بود کولر گازی داشت اما مامان فریبرز همون پسری که ویلا رو پیشنهاد داده بود گفت حتما پتو بکشید روی خودتون سر صبح هوا خیلی سرد میشه پنجره ها رو باز کردید کولر رو خاموش شد کنید اصلا نفهمیدم چطوری خوابم برد

ادامه دارد .....

آزاده مارکوپولو ۳

سلام

لابه لای همه رفتن ها و آمدن ها توی این بحران کاغذ و بلبشوی برجام و اوضاع بد اقتصادی روزنامه هم میهن منتشر شد اونقدر حس خوبی داره از دقایق اولیه تولد یک روزنامه حضور داشته باشی که خدا می دونه انشالله همین جوری پشت سر هم روزنامه چاپ بشه الهی آمین.

یک عالمه کتاب نخونده دارم اما واقعا حسش نیست کتاب بخونم همه روزنامه نگارهای همدوره من دست کم یک دونه کتاب رو چاپ کردن تر دفتر شعر تا ترجمه نسیم با همکاری نشر چشمه یک کارگاه آموزشی راه انداخته برای داستان نویس شدن بچه ها بچه های پنج تا هشت ساله تهش هم قراره از بابا و مامان ها یک پولی بگیرند و برای بچه جغله کتاب چاپ کنند با اسم خودش من میگم مثل همون مهد کودک سه زبانه و اینها این هم چرت و پرته اما نسیم میگه خیلی حس خوبی داره سر و کله زدن با بچه ها هیو وقت کار دوست‌داشتنی برای من نبوده و نیست ولی انگار پول خوبی توی این کار هست من موندم خانواده ها که نمی توانند دو ساعت بچه شون رو نگه دارند چرا خب بچه دار میشوند ؟؟

دو سال پیش آموزش و پرورش برای روز خبرنگار به همه خبرنگار ها مایکروویو داد مارک ال جی ۴۰ لیتری قشنگ یادمه چه عذابی شد تا بیارم خونه استفاده هم نکردم فقط درش رو باز کردم ببینم چه رنگی و الان دوست دارم بفروشمش چون حسابی توی کمد جا گرفته و من اصلا دوستش ندارم با جواد یک جلسه دو ساعت کاری داشتم ولی سه ساعت و نیم غر زدیم چه خوبه که اسممون توی لیست خبرنگارهایی که از فولاد مبارکه پول گرفتند نبست ولی خیلی ها توی این فساد سیستماتیک دست داشتند همه اونهایی که یکهو خونه دار شدند و ماشین شاسی بلند خریدند همه پول گرفتند اون هم پول های تپل به قول جواد حتما ما چپر چلاق بودیم بهمون یک تعارف هم نزدند والا به خدا

قرار میگذاریم صبح زود راه بیفتیم ولی ساعت دوازده میرسیم آزادگان از همون جاده کرج یک راست میریم سمت آبیک و قزوین و بعد هم رودبار و توربین های بادی خاطره انگیزش دلم می خواست با قطار برم رشت تعریف مسیرش رو خیلی شنیدم همیشه هم پیشنهاد میدهم با قطار بریم اما هیچ وقت امتحان نکردم یک دور زیتون های مغازه ای که خانم و آقای مسن اداره اش می کنند رو تست میکنیم و بعد از خریدن زیتون شور ،زیتون پروده آب معدنی و نوشابه و بستنی می‌زنیم به دل جاده از مسیر امامزاده هاشم میریم رشت بعد هم مستقیم انزلی زیبا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌باید اول بریم ساختمان منطقه آزاد رو پیدا کنیم ولی قبلش باید لباس جینگولی رو عوض کنم مانتو اداری بپوشم آقای رییس همون طوری که فرموده بودند. تا ساعت شش در محل کارشون هستند و ارباب رجوع هم می پذیرند منتظر می مونم که جلسه شون تموم بشه بعد هم خودم رو معرفی میکنم کل زمانی که توی ساختمان منطقه آزاد انزلی هستم نیم ساعت هم نمیشه اونقدر خوشحالم که کارم انجام شد بعد هم جایزه تور گشت مرداب رو بهم دادند اون هم یک دور گشت کامل کاش نیلوفر های مرداب هم باز بودند آقای قایق ران درباره خشک شدن مرداب حرف می زنه و من محو پرنده های مهاجری شدم که از قایق های گردشگری و آدم ها نمی ترسند برای ماهیگیر ها دست تکون می دهیم و میریم اون جزیره ای که اسب و سنجاب و یک عالمه خروس دریایی داره گشت در قایقی مرداب انزلی سه تا قیمت داره وسه بخش اتفاقا خیلی هم گرونه یک دور همین طوری توی مرداب بیست دقیقه است و نفری صد و پنجاه هزار تومن دو تا جزیره و نشون دادن پرنده های مهاجر هم که بهش اضافه بشه میشه نفری ۵۰۰تومن گشت کامل که همه حیات وحش و اینها رو نشونت بدهتد هم میشه دو میلیون تومن که خب خیلی به ندرت آدم ها این بخش رو قبول می کنند با تشکر از منطقه آزاد انزلی ..

ادامه دارد