سیزده سال گذشت
سلام
یعنی چی که من دیگه نمی نویسم اینجا به جایش هر روز چند تا پست طولانی توی سرم می نویسم از وقتی که دارم میروم بیرون تا شب که دارم برمی گردم ولی خب هیچ کدوم منتشر نمیشه.
چند وقته دلم خونه می خواد دلم می خواد خونه داشته باشم یک خونه خوشگل با پرده های حریر سفید فعلا تا همین جایش به خونه فکر کردم بقیه اش بماند برای وقتی که حالم بهتره
پسر نسیم یک عالمه بزرگ شده چون دیر به دیر میبینمش خیلی باهام غریبه است خودم هم دیگه حال و حوصله بچه ها رو ندارم دیروز خیلی اتفاقی خودم رو به خونه نسیم دعوت کردم اصلا ماجرا ابن طوری بود که باید یک چکیده از مقاله رو به زبان فرانسه ترجمه می کردیم من اصلا فرانسه بلد نیستم برای همین هم دست به دامن فاطمه شدم. می دونستم که نمایشگاه دارن و سرش شلوغه با این حال وقتی گفتم پونصد کلمه بیشتر نبست نه نگفت فقط گفت ترجمه می کنم پرینت میگیرم باید بیای بگیری دیروز با هم قرار گذاشتیم اون هم جلسه داشت قرار شد بعد از جلسه شون ببینمش برام پرینت بگیره بهم تحویل بده دو ساعت منتظر بودم فاطمه کارش تموم بشه و چکیده پرینت شده رو به دستم برسونه یک دور رفتم کل پاساژ رو گشتم با دیدن قیمت مانتوها و روسری ها حسابی شاخ در آوردم اما باز فاطمه نیومد نسیم توی گروه پرسیده بود امروز چندمه منم نوشتم بیست و چهارم خرداد دوست داشتنی نوشت آزاده چند روز دیگه متولد میشی نوشتم آره ولی الان کاشته شدم بعد هم درباره مقاله حرف زدیم تازه یادم اومد که ااا نزدیک خونه نسیم هستم از همون خیابون و از یک قنادی معمولی چیز کیک خریدم و رفتم خونه نسیم سیزده سال از بیست و چهارم خرداد ماهی که زنجیره انسانی درست شد از پارک وی تا راه آهن گذشت سیزده سال از حضورمون توی اون ساختمان دراز و بی قواره زیر پل کریمخان دود شد رفت هوا سیزده سال از اون سالی که اینترنت رو قطع کردن و چهل روز اس ام اس هامون سرگردون مونده بود گذشت سیزده سال خیلی زیاده چقدر دوستامون رفتن بچه ها کارشون رو تغییر دادند چقدر بالا دیدیم و پایین و پیر شدیم دیگه مثل اون قبل ها چیز کیک دوست ندارم حالا آزاده چایی خوری شدم دیگه خانومانه موهام همیشه شرابی و خوش رنگه و بیشتر وقت ها باید عینک داشته باشم پسر نسیم گیر داده بود به قلب بنفشی که از دسته کلید هام اویزونه نسیم بدون اجازه قلب رو جدا کرد و بعد از اینکه چند با اون رو شست و با سشوار خشک کرد دادش دست پسرش تا بازی کنه اون دخترهای شنگول دیگه جاشون رو داده بودند به خانم هایی که مرتب روی مبل می شینند و در حین کار با گوشی درباره مسایل خاورمیانه هم اظهار نظر می کنند،نسیم گفت مرداد ماه میره فرانسه برای کتابش اونجا جشن امضا گرفته و تا شش ماه هم می مونه گفت سختشه با بچه ولی دوست داره این رفت و آمده ها تموم بشه و برای همیشه ماندگار بشه اگه الان چند سال پیش بود هزار و یک دلیل برایش می آوردم که نه دیوانه تو نباید بری باید بمونی ولی حالا بهش گفتم زود برو اصلا یک روز هم تعلل نکن خلاصه که در نهایت حال بهم زن بودن هامون فاطمه اومد چیز کیک خوردیم با چایی دوم درباره عروسی داداش فاطمه حرف زدیم یک عالمه ایده برای گیف های هدیه و لباس دادیم و اونقدر حرف زدیم که رسیدم خونه ساعت ده و نیم شب بود.
دلیل کمنوشتنم رو فهمیدم چون توی توییتر کوتاه می نویسم دیگه طولانی نوشتن رو فراموش کردم خلاصه این رو داشته باشید تا بازبیام بنویسم.
پ.ن.یک:نه حسرت تولد سورپرایزی دارم نه دلم کادوی خاصی می خواد دیگه تولد ها هم هیجان انگیز نیست
پ.ن.دو:سط یه روز بد، یادت افتادم و لبخند زدم..
درخت دافعه دارد که سیب می افتد