سلام 
بعد خیلی وقت دوباره پناه آوردم به نوشتن توی این چهار دیواری قرمز دوست داشتنی دلم اندازه یک آسمون سه روز ابری گرفته اوضاع و احوالم میزون نیست دروغ نیست اگه اعتراف کنم دلم برای خودم تنگ شده برای آزاده ای که دیگه نیست انگار تموم شده کم رنگ شده بی رنگ شده .


دیگه منتظر نیستم توی پاییز عاشق بشم یکی بیاد که بمونه که باهم بریم لبو و باقالی بخوریم که روی برگ های خیس ازبارون پاییزی قدم بزنیم و من هی هی هی حرف بزنم این روزها هر بار دلم خواست رفتم نشستم توی حیاط چایی خوردم با گل ها سر و کله زدم وقت کشتم ثانیه ها رو قتل عام کردم تا فقط زمان بگذره یک عالمه آدم جدید دیدم و برای هزارمین بار به این نتیجه رسیدم آدم ها رو هیچ وقت نمیشه شناخت همه آدم ها به شدت تاثیر پذیر هستند حرف های قشنگ می زنند و کارهای زشت انجام می دهند باورم نمیشه کوله باری از تجربه دارم در آدم شناسی می تونم مثل فروغ فرخزاد دست به سینه پشت پنجره بمونم و بگم این منم زنی در آستانه فصلی سرد ....

خواهر زاده کوچولوم که از دو یه سالگیش رو اینجا می نوشتم ارشد قبول شده دانشگاه شریف مامانم اونقدر برایش ذوق داره که حسودیم میشه اصلا باورم نمیشه مینا کوچولومون این همه بزرگ شده تدریس می‌کنه راننده ماهری هم هست به اندازه همه قابلیت هایی که مینا داره من پیر و فرتوت شدم انگار 

چند روزیه که می خوام بنویسم قفلی زدم روی موزیک جدید محسن چاووشی بعد شیفت می کنم روی موزیک های شادمهر باز دوباره کجا بودی محسن چاووشی رو گوش می دهم حالا دیگه شمال رفتن برام آرزو نیست کافیه دلم بخواد صبح و شب و تابستون و زمستون و محدودیت حرکت هیچ کدوم مهم نیست با بودن اتوبان تهران شمال سه ساعت بعد رو به روی دریای خزر ایستادم از دیدن پرتقال های جنگلی و بوی نم بارون و شالی ذوق مرگ میشم تمام آخر هفته های   تابستون گرم امسال رو رفتم شمال و برگشتم ولی چیزی که هست اینه که هنوز هم از دیدن دریا ذوق مرگ میشم دلم برای تابلوی سیاه بیشه تنگ میشه برای ترافیک جاده چالوس برای تک تک اون مغازه هایی که ازشون چای و شیر قهوه و اسپرسو و سیگار خریدم اصلا من خیلی خنگم که جمع نمی کنم برم شمال زندگی کنم اون وقت دیگه این قدر دلم برای بارون پر پر نمی زنه.

اوضاع اقتصاد مملکت و دیپلماسی و صنعت و فرهنگ داغونه داغون دادهای آماری رو تحلیل می کنیم و نتایجش اونقدر وحشتناک و دلهره اوره که اصلا باورم نمیشه طی هشت سال گذشته حال همه چیز این همه بد شده باشه سرعت اینترنت فاجعه است مجلس و دولت توی یک مسیر هستند اما پول نیست واقعا آخوند ها همه چیز رو خوردند حتی دیگه ته دیگ هم باقی نمونده همه چی تموم شده کشوری که مقام اول ذخایر گازی دنیا رو داره تا ماه آینده به وارد کننده گاز تبدیل میشه دلار یک گام دیگه میشه سی هزار تومن فکر می کنم به  سال های بدون کرونا و اون وقت هایی که خیلی راحت بار و بندیل می بستیم و می رفتیم مسافرت خارجی چقدر دور و دست نیافتنی هستند واقعا کدوممون فکرش رو می کردیم یک وقتی هویج تا کیلویی بیست و پنج هزار تومان بره برنج بشه کیلویی ۷۶هزار تومان  یه قوطی رب تا سی و هشت هزار تومان قیمت  داشته باشه لوبیا چیتی و عدس و نخود قیمتش بیشتر از کیلویی پنجاه هزار تومان باشه اون وقت ها دغدغه هامون گرونی بود ولی گرونی این همه سر سام آور نبود همه مشکلات الان ما به خاطر اینه که هیچ برنامه ریزی و سیاست به درد به خوری در زمینه تولید و کشت وجود نداره همه روزهای شانزده سال پیش تا الان رو فقط سپری کردیم بدون اینکه به تولید فکر کنیم.هر روز زندگی کردن توی ایران سیاه تر میشه فقر و بد بختی داره کم کم قالب میشه قشر متوسط جامعه فقیر میشوند فقیر ها فقیر تر و پولدار ها یک پله پایین تر می آیند ولی همچنان فقط اونها می توانند زندگی کنند فردا هوا سرد تر میشه آلودگی هوا بیشتر میشه آب برای تهران هم مثل خوزستان و اصفهان و لرستان به مرحله هشدار رسیده اونقدر بحران آب وحشتناک شده که جنگ بعدی بر سر آب اتفاق می افته نمی دونم چرا با اینکه دولت مردانمون ادعا می کنند که قدرت اول منطقه هستند از بارور کردن ابرها و ایجاد بارش مصنوعی امتناع می کنند. اصلا از صحبت کردن در باره این همه کم کاری حالم بد میشه کرونا باز داره اوج میگیره اما به جای اینکه محدودیت ها بیشتر بشه دارن سعی می کنند که مدارس و دانشگاه ها رو باز کنند مترو باز پر از مسافره نمی دونم چرا هر کسی به مسند وزارت بهداشت تکیه میزنه این همه دروغگوئه هفده میلیون نفر از زدن واکسن خودداری می کنند می ترسند که نازا بشوند نسل پاک آریایی شون منقرض بشه پیک ششم کرونا درست شبیه آتش زیر خاکستر داره شعله ور میشه و انگار نه انگار آقایون خودشون واکسن های درست و درمون زدند و سلامتی مردم به شخمشون هم نیست.

از یک آزاده عجول و بدون صبر به آزاده ای تبدیل شدم که عصر ها پشت میزهای کافه با آرامش چایی می نوشم و پس پرده اتفاقات رو برای بچه ها واکاوی می کنم خودم هم هیچ وقت فکر نمی کردم یک روزی به جایی برسم که اینقدر آروم و با اطمینان درباره اتفاقات خبری و پس پرده هایش حرف بزم در هر حال آدم ها تغییر می کنند. من هم تغییر کردم هم پخته شدم والا .

دلم مسافرت میخواد به یه جای جدید بدون بازگشت.