من این آزاده جسور رو نمی شناسم
صدبار خواستم بنویسم و نشد. فقط اینقدر بگم که همه چی نابود شد و از اول شروع شد . اول از خوشگلی ها بگم بعد میرسیم به قسمت های سخت تر . برف اومد بالاخره و سه روز رسما من درگیر برف بودم . یک روز رو که کلا توی جاده بودم عین بیست و چهار ساعت رو پلک نزدم و سرما زده شدم لرز افتاده بود به جونم و با این هیکل مثل بید می لرزیدم توی عمرم چنین سرمایی ندیده بودم . برف همون قدر که خوشگله یک عالمه وحشی و نامهربونه کلا دیدگاهم به برف عوض شد، یک روز هم رفتیم برف بازی که عکس هایش رو توی اینستا گذاشتم خدا رو شکر که بالاخره برف اومد هنوز هم کوچه مون پر از برفه که یخ زده و اصلا راه رفتن رو وحشتناک کرده دلم می خواست آزاده کوچولو بودم که اصلا مدسه هم نمی رفت اونقدر کوچولو ولی خب الان آزاده گنده بک هستم و همه کلی ازم توقع دارند، خلاصه که برف با همه خوشگلی ها و دردسرهایش باز هم خوشگله و دوست داشتنی و بسیار هیجان انگیز اینطور که هوا شناسی میگه باز هم یک سامانه بارشی داره به ایران میرسه و کاش باز هم بارش داشته باشیم . الان که به شدت سرده هوا گوشم چرک کرده گلوم هم درد می کنه و همچنان با پر رو بازی به زندگی تبدارم ادامه می دهم .
از خرید های اینترنتی اصلا خاطره خوبی ندارم. ولی خب بعضی چیزهایی که لازم دارم رو نمی تونم بچرخم توی شهر و پیداشون کنم در نتیجه بخشی رو اینترنتی سفارش دادم و دوباره گند خورد به چیزهایی که خریده بودم اصلا انگار من برای خرید اینترنتی شانس ندارم همون بهتر راه بیفتم توی شهر از این مغازه به اون مغازه تا جنس پیدا کنم . راستی حراج های زمستون شروع شده از دستشون ندهید خیلی جذابند هنوز منلتوهایی که از پارسال خریدم رو نپوشیدم وقت نشد که درست نیست بهتره بگم هوا اونقدر سرد نشد که بتونم بپوشمشون .
دوتا تصمیم بزرگ گرفتم بزرگ و ریسک دار و الان توی یکی از تصمیم هام مونده ام،تا شنبه باید یک کاری رو انجام بدهم اون وقت هایی که قول انجامش رو دادم روی کمک های خیلی حساب باز کرده بودم اما خب از اونجایی که اون خیلی ها دیگه نیستند کانهو خر در گل مانده ام.ولی اونقدر سرتق هستم که خودم یک تنه همه کارها رو انجام بدهم و اصلا هم خم به ابرو نیارم . کار سختیه و به تمرکز بالا احتیاج داره که خب از پسش بر می یام کل تجربه کاریم رو گذاشتم وسط با یک مقدار خیلی زیادی ابرو و حیثیت و این حرف ها . برام دعا کنید که گند نزنم هر چند که دوست دارم گل بکارم به دعاها و انرژی های مثبت احتیاج دارم .
هفته پیش ظهر رفتم سر کار رفتم نشستم پشت سیستمم و رمز رو وارد کردم همه فولدرهای روی دسک تاپ رو پاک کردم بعد هم فایل ها رو مرتب کردم کتاب هایم و جزوهایی که مونده بود لوح های تقدیر رو هم در اوردم خودکارهای نو و استفاده شده رو که لابه لای ورق ها گم شده بود همه رو ریختم توی جامدادی خالی روی میز چسب و سوزن منگنه ها رو هم بعد هم خبرهام رو رد کردم عکس ها رو گذاشتم صفحه رو بستم و تموم که شد نامه استعفام رو با پرینت نهایی دادم دست سردبیر چند دقیقه ای به من و نامه و صفحه ام نگاه می کرد بعد هم صفحه رو امضا کرد گفت کسی اومده دنبالت ؟گفتم نه خودم میرم باید یکم راه برم گفت برو فردا با هم حرف می زنیم تا میدون ۷ تیر توی تاریکی کوچه و ها و خیابون سهروردی اشک ریختم . اما تصمیمی گرفتم که برای گرفتنش و اجرایی کردنش پا رو خیلی چیزها گذاشتم. از کوچه روزنامه که بیرون اومدم مدت ها به اون دیوار سبز نگاه کردم چقدر دوست داشتم یکی اینجا منتظر من باشه اما هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت هیچ کسی منتظرم نبود و نشد اون کوچه پت و پهن و بن بست دیگه ماله من نبود اما مثل کوچه های دل من بارون خورده و خیس و گلی بود از جلو داروخانه راسل رد شدم چقدر اینجا ژلوفن و نوافن و انتی هیستامین خریدم از جلوی اون فرش فروشیه که یک بار سارق ها ۹۰۰ میلیون تومن فرش هایش رو بروند مغازه شیرین عسل ساندویچ بهروز اون شیرینی فروشی کوچیک اون کلید سازیه که برایم سه تا کلید ساخت از جلوی چند تا رد شدم مغازه اپل و اون اب میوه فروشی که خاطره اب هویجیش برام از همه پر رنگ تره .راه رفتم و همه خاطره هام رو جا گذاشتم . دوست دارم برم کجایش بماند اما همین که کنده شدم یعنی حرکت رو به جلو...آزاده ای که این همه جسور شده بود رو اصلا نمی شناختم نمی تونستم باهاش کل کل کنم تسلیم شده بودم ..،شب سردبیر زنگ زد که نامه استعفا چیه برایش توضیح دادم یک ساعت به حرف هایم گوش کرد بعد هم قرار شد حضوری حرف بزنیم تهش هم سرتون رو درد نیاورم قبول کرد و من دیگه روزنامه نمی روم ...
برای من برای اتفاق های جدید .. برای کاری که شروع کردم و پایانش رو اصلا نمی دونم چیه .. برای این روزهای سفید بدون خط .. برای قلبم که پر از اشوبه برای من من من دعا کنید ...به روزهای سفید ایمان دارم به این آرامش سیال فضا ... به این روزهایی که پر از اتودهای جدید و تازه است پر از خلق شدن و خلق کردنه ایمان دارم فقط الان دعا می خواهم همین ..
پ.ن:
ما چقدر با هم خاطره های قشنگ نداریم..
یا مثلا چقدر كافه نرفتیم
ما چقدر با هم چای نخوردیم!
فیلم ندیدیم و
نخندیدیم
آه لعنتی
ما چقدر با هم خوش نگذراندیم
شهر بازی و تئاتر و سینما نرفتیم
چقدر در آغوش هم از رویا ها و دلواپسی هایمان نگفتیم
ما چقدر همدیگر را نوازش نكردیم و
از دلتنگی هایمان برای هم شعر نخواندیم
ما چقدر عكس سلفی نداریم
و چقدر از كتاب های تازه خوانده ی مان برای هم نگفتیم
چقدر دست هایمان را در هم جفت نكردیم
از ترس اینكه جدایمان نكنند!
چقدر جلوی آیینه همدیگر را بغل نكردیم و به تصویرمان در آیینه لبخند نزدیم و حسرت نكشیدیم
كه این لحظه تا ابد ادامه پیدا كند!
می دانی چیست؟!
ما خیلی كار های نكرده داریم
من فكر می كنم
بهتر باشد كه برگردی...
درخت دافعه دارد که سیب می افتد