دلم نوشتن میخواد

سلام

دلم میخواد بنویسم ها ولی نمی نویسم یکی باید بیاد مثل جواد بالای سرم بایسته و تا ننوشتم بی خیال نشه اون طوری شاید یک دست بلند بالا نوشتم یک عالمه غرغر دارم یک عالمه اتفاق جدید افتاده دلم سفر میخواد و تا پایان امتحانات نمی تونم تکون بخورم.شاید محل کارم عوض بشه خلاصه که یک عالمه اتفاق و نوشتنی هست و حسش نیست که بنویسم.

امروز از همون روزهایی است که من دوست دارم یک دقیقه آفتابی یک دقیقه ابری توی سایه هوا خنک و خوب توی آفتاب اما داغ و سوزان همه چی خوبه اما من خوب نیستم حال ندارم دلایل خوب نبودنم رو ردیف کنم که تهش بگن ای بابا چقدر ناشکری دختر همون میگم خوب نیستم و تمام

پ.ن :وقتی می گم من مودی ام منظورم این نیست که امروز بهت میگم دوستت دارم اما فردا ازت متنفرم، یا مثلا امروز دوستم باشی و فردا مثل یه غریبه باهات رفتار کنم. وقتی از مودی بودن حرف می زنم یعنی یهو تو خوشحال ترین حالت ممکن حالم بد می شه و می زنم زیر گریه، یا تو اوج غمگینی قهقهه می زنم، ممکنه یهو چند روز گم و گور بشم و با کسی حرف نزنم، یا ممکنه تو یه روز به کل دوستام پیام بدم، یا مثلا اون لحظه ای که تصمیم می گیرم از همه دور بشم با خودم می گم چرا باید همچین کاری کنم؟ یا وقتی که میخوام برم تو یه جمع با خودم بگم من که تنهایی حالم خوبه پس چرا برم؟ یا حتی ممکنه قبل از سِند کردن این پست نظرم عوض بشه و هرچی که نوشتم رو پاک کنم. وقتی می گم مودی ام منظورم همیناس، همه ی اینایی که به حال و احوال خودم مربوطه، وگرنه قرار نیست تو حس یا رابطم با بقیه تغییری ایجاد بشه.

روف گاردن اردیبهشتی

سلام
از دیروز چند بار ساعت و محل جلسه تغییر کرده و خب پیامکی بهم خبر دادند آخرین خبر این بود که جلسه شده ساعت یک اون هم در کافه رستورانی در شرق تهران،کلا از شرق تهران متنفرم شلوغ بدون حساب و کتاب و هیچ وقت هم یاد نگرفتم اون طرف ها رو از بس که دوست ندارم شرق تهران رو.
خدا رو شکر که اسنپ و ویز هست یک ربع مونده به زمان جلسه رسیدم کافه ی خیلی خوشگلی بود که یک منوی مفصل از انواع نوشیدنی های سرد و گرم داشت قرار شد بریم روف گاردن که دود آزاد هم هست و بچه ها مشکل نداشته باشند، حالا ماجرای این جلسه چیه ؟یه آقای بابا پولدار که یک عالمه دوست و رفیق آقازاده داره میخواد یک مجله اینترنتی درباره لایف استایل داشته باشه تا اینجاش هیچ مشکلی نیست و دستش درد نکنه اتفاقا با چند تا تیم مختلف جلسه گذاشته و میخواد یه کار خوب و در خور توجه ارائه بده قرار هم نبود و نیست که کار رو به تیم ما بده قرار شد به واسطه یکی از بچه ها که از اقوام این آقای پولدار و آقا زاده هستند یک مشاوره هم از تیم ما بگیرند همین، بچه ها که اومدند خیلی جدی درباره کار حرف زدیم هوا هم خیلی خوب بود روف گاردن مه پاش داشت و من اونقدر ابن مه پاش ها رو دوست دارم چایی دوم رو که آقای مهماندار شارژ کرد یکهو یک موزیک قری و خیلی باحال پلی شد برگشتم ببینم تولد کدوم میزه که شوکه شدم به مناسب روز معلم چند تا از بچه های دانشگاه برام کیک و گل و کادو خریده بودند و ابن طوری بود که کلی خجالت زده محبت شون شدم.

از مهدیه قبلا زیاد نوشته بودم خیلی دوست داشت شوهر کنه و خدا رو شکر ازدواج کرد الان هم منتظره که مامان بشه ،صبح زنگ زد یک کار اداری داشت البته دروغ چرا هر چقدر مایه دارها سعی می کنند برای بچه هاشون پاسپورت کانادایی و اروپایی بگیرند این بچه مذهبی ها هم دوست دارند که بچه هاشون متولد نجف و کربلا و سامرا باشند برای زایمان گویا قراره کربلا باشند بعد احمق با ابن حال و روزش با قطار هم میخواد بره کربلا طبق معمول هم زنگ زده بود که ببینه من آشنا دارم برای بلیط کربلا یا نه قشنگ حس مامان بزرگ شدن بهم دست داد حرف که می زدیم یادم افتاد چقدر عشق شوهر بود یک بار اصلا سر ناهار بود فکر کنم توی اون کافه زیر زمینی که پاتوق نورا و فرشته بود زد زیر گریه که چرا ازدواج نمی کنه و به چشم نمی یاد و من و نورا در حالیه که سر سیب زمینی سرخ شده قیمه با چنگال با هم جنگ می کردیم گفتیم آخی نگران نباش حتما شوهر می کنی حالا اون دختر گِرگِروی عشق شوهر داره مامان میشه و من همچنان چیتوز حلقه ای رو قبل از اینکه بخورم می ندازم دور انگشتم که مثلاً انگشترم باشه بعد میخورمش🙄🙄

خبر اومده یک خانم زباله گرد چهار روز بین درز دو تا دیوار توی شهرستان بم گیر کرده بوده و خدا رو شکر بالاخره آتش نشانی تونسته نجاتش بده،چقدر دلم برایش میسوزه از آقای جلالی می پرسم حالش چطوره میگه اصلا خوب نبود رفته بود دنبال ضایعات که پرت میشه بین درز انقطاع دو تا ساختمان و گیر می‌کنه چهار روز اونجا بوده تا بالاخره یکی از همسایه ها راضی میشه که دیوار رو خراب کنند و بیرون بیارنش گفت حالش اونقدر بد بود که همون جا تحویل بچه های اورژانس شد و خب ما دیگه خبر نداریم دارم فکر می کنم آدم ها چه سرنوشت های متفاوتی دارند و ته ته ته دلم خدا رو شکر میکنم که زنده مونده.

پ.ن:اولین ماجرای عاشقانه اى که در این جهان باید آن را به کمال برسانیم رابطه با خودمان است؛
و تنها پس از موفقیت در این رابطه است که می‌توانیم به دیگران آنطور كه بايد عشق بورزیم.