سلام 

ساختن کار سختیه . اینکه از اول یک چیزی رو بسازی بعد هی خراب بشه هی درستش کنی هی تلاش کنی خسته بشی کم بیاری ناله کنی غر بزنی و قهر کنی کلا خیلی کارسختی است چیزی که توی فکر آدم هاست خیلی طول می کشه تا روی ورق بیاد و خلق بشه بعد تازه چکش کاریهایش شروع میشه که اینجایش خرابه اونجایش زیاده اونجای بالایش پر رنگه این روزها نصفه و نیمه دارم یک چیز جدید می سازم کلافه میشم بحث می کنم هر روز با یک کوله بار ورق می رم و با یک برگه تایید نهایی بر می گردم خلاصه داغونم ها داغون اما خب می دونم وقتی که کار تموم بشه وقتی برم بشینم نگاهش کنم کلی ذوق خواهم کرد و خستگی این روزهای پر کار و پر استرس و دلشوره دار و بحث و جدل های با مورد و بی مورد تموم میشه.

این روزها چرا این همه شلوغه ؟؟این همه ادم و ماشین توی خیابون و وی مترو چی می خواهند این خانون های مو رنگ کرده و مردهایی که دستهاشون توی جیب کاپشنشونه و خیره خیره نگاه می کنند چرا هی راه می روند؟؟سه روزه یک خانم و خواهرش و دوتا بچه های خودش و سه تا بچه خواهرش و مادرشون رو می بینم که هر روز موقع برگشت توی مترو هستند همون شب اول فهمیدم که رفته بودند خرید عید از بس که بچه هاشون شیطون بودند وخواهر ها بلند بلند با هم تبادل اطلاعات می کردند مامانشون هم خسته بود یک حور ملتمسناکی به مسافرهایی که نشسته بودند نگاه می کرد که خب هیچ کسی هم بلند نشد بشینه فردا شب هم دیدمش و امشب  هم دیگه دارم به دیدن هر شبه این خونواده پر جمعیت عادت می کنم هیچ ساک و کیف و بند و بساطی هم همراهشون نیست امروز داشتن می گفتند که همه جارو دیده اند و تازه از هفته دیگه می خواهند خرید شروع کنند .به نظرم خانم های خانه دار خیلی بی قید تر از ما هاکه شاغلیم خرید می کنند و پول خرج می کنند. مامان خانومشون هم باز خسته به مسافرها نگاه می کرد امشب توی قطار هیچ جایی نبود جای سوزن انداختن اصلا اونقدر که تا رسیدم یک دونه دست فروش توی واگن نبود خوش به حال اونهایی که می روند خرید خرید تراپی فوق العاده است اما این روزها حس خرید رفتن هم ندارم چنین آدم داغونی ام .

دلتنگی خیلی خر است . خیلی خر خیلی خر من الان دلتنگم ولی نمی دونم چه کار باید بکنم .هیچ درمونی برای این دلتنگی وجود نداره .بدترین قسمت ماجرا اینه که دلتنگ چیزی ام که هیچ وقت ماله من نبوده هیچ وقت ..امروز چیپس و پنیر با شکوه دیدم اما از گلوم پایین نرفت دلم نمی خواد دوباره لوزه هایم چرک کرده باشه می دونم دلتنگم ... بغض دارم ... کلافه ام ... اما اینها همه اش از نشانه های خلق کردنه من می دونم همه مادرها موقع زایمان همین حس های متضاد رو داشتند، منم قرلره مادر بشم باید با همه ریز  و درشتش کنار بیایم .

پ.ن:

من می‌تونستم ندیدنت رو تحمل کنم یا نبودن‌های گاه و بی‌گاهت رو. 
اما به شنیدن صدات، 
به حرف زدن باهات معتاد بودم. 
من بعد از تو انقدر حرف نزدم 
که لال‌مونی گرفتم.
وقتی واسه حرف زدن، 
اعتماد یه نفر رو جلب کردی، 
انقدر نسبت بهش دور نَایست 
که نتونه صداش رو‌ بهت برسونه. 
دق می‌کنه:)