تولدانه
سلام
از بعد از ظهر به این طرف یک حالی داشتم دلشوره ،دلهره ،ترس ،خوشحالی،غم،شادی، امسال اصلا هیچ خبری برای تولدم نبود از سورپرایز شدن که خیالم تخت تخت بود نه هدا هست که پایه دیوانه بازی باشه نه نسیم که حرص هماهنگی بچه ها بخوره مهتاب هنوز سر پا نشده و افسرده است نمیشه بهش حرف زد و بنفشه غرق در ذوق عمه خانم شدن سر از پا نمی شناسه ، خونه هم خبری نیست کادویی قرار نیست بگیرم که خیلی شوک زده بشوم اگر هم باشه مامان و بابا خیلی خوب نقش بازی می کنند و حرفی نمی زنند تا الان که هیچ چیزی متوجه نشدم ، در کل که امسال از لوس بازی های معمول سورپرایز شدن و یکهویی و این حرف ها خبری نیست . هیچ کسی ساعت ۰۰:۰۰بهم تولدم رو تبریک نگفت فقط پسر نورا اولین تبریک تولد رو صوتی می فرستی بعد هم دونه دونه اس ام اس های تبریک و آرزوهای خوب.شب تولد سال ۹۶ هم گذشت خدا رو شکر خیلی از آرزوهام برآورده شدند.خیلی تغییر کردم خیلی خیلی بزرگ شدم و تهش یک قدم به مرگ نزدیک تر شدم .دروغه اگه بگم منتظر چند تا تبریک خاص یا نشانه خاص نبودم. اما لابه لای اتفاق های خوبی که افتاد هیچ نشانه خاصی رخ نداد.خوب نیست شب تولد آدم غنبرک بزنه و نالان باشه .خب من الان نالان نیستم غنبرک هم نزدم اما هیچ حسی هم ندارم و بی حس بودن خیلی مزخرفه . در هر حال تولدم مبارک مررسی از همه اونهایی که من رو تحمل می کنند ، همه اونهایی که دوست دارند سر به تن من نباشه و همه اون هایی که دوستن و یار و رفیق شفیق ممنونم از همه تون قول می دهم در سال جدید زندگیم آزاده بهتری باشم .
ممنونم از فریماه عزیزکه با اون تبریک خاصش حالم رو عوض کرد مررسی دوست خوب ندیده ام انشالله توی شادی هایت جبران کنم .ممنونم از زری که توی این هاگیر واگیر و بگیر وو ببند من رو یادش نرفت بود از محمد که برام پیام صوتی فرستاده بود از امیر مهدی خواستگار ۳ ساله ام که توی پیام تبریکش هم بهم ،فته بود آزادی تولدت مبارک برام ماشین قرمز بخر.
با یک مشت روانی همکارم .ادم های دیوانه که عاشق جنگ و خون ریزی اند و دلشون خوشه که دارن در راه اسلام گام بر می دارند.حمله موشکی ایران به تفکیری ها توی سوریه عدل باید
شب تولد من اتفاق بیفته من از جنگ می ترسم درسته که این حمله در تلافی حمله تروریستی داعش توی مجلس و حرم امام بود اما خب خیلی از ادم های بی گناه باز این وسط الکی الکی کشته میشوند. خدا خودش کمکمون کنه ،من از جنگ می ترسم .
اصلا امسال از هیچ کسی نتظار کادو نداشتم . هیچ بری نبود بعد از کار باز هم با هم قرار گذاشتیم تا یک گپ بزنیم . اصمیم گرفتم یک کار انجام بدهم اما می دونم اگر درباره اش حرف بزنم انجامش نمی دهم . لابه لای حرف های کاری و اداری و یاددادن ریزه کاری های اداری برای محاسبه کسر کار مرخصی ساعتی و این حرف ها درباره تصمیمم حرف می زنم . یک وقت هایی اونقدر سنگی و بی روح میشوم که خودم هم از خودم می ترسم . می گم باید برم . توی چشم هایش نگاه نمی کنم . گرمه هوا دارم به یک خونه خنگ فکر می کنم . و یک پارچ شربت خنگ توی یخچال . انگار که بهخواهد گوشیش رو از توی جیب شلوارش در بیارد دنبال یک چیزی توی جیبش می گرده کمی خودم رو کتار می کشم بعد یکهو یک کادو میگیره جلوی چشم هایم و میگه اولدت مبارک . می خندم اخم می کنم متعجب میشوم . اصلا همه ایکون های چت بکهو توی صورتم نمایان میشد .یک جعبه کادویی بند انگشتیه آبی و مشکی با یک پاپیون آبی توی یک کیسه توری درش رو باز می کنم یک گردن آویز مرغ آمین بهم سلام می کند . بغلش می کنم و عمیق می بوسمش. اونقدر خوشحال میشوم که تولد چرتم به یک سورپرایز بی نظیر تبدیل میشه .
پ.ن :عزیزم
از شکایت های زنانه ام
دلخور نشو!
من که مثل تو بلد نیستم
وقت ناراحتی خودم را با ماشینم
سرگرم کنم
و شیشه های تمیزش را دوباره برق بیندازم
من نمی توانم خودم را با دیدن یک مسابقه ی فوتبال آرام کنم
و طوری داد بزنم "گل" انگار هیچ کجای جهان هیچ اتفاقی نیفتاده!
من روزنامه نمی خوانم و خودم را
بی خیال ترین آدم دنیا نشان
نمی دهم …
سیگاری هم نیستم
تا تمام غصه هایم را در یک لحظه دود کنم!
من یک زنم …
فقط می توانم تمام اندوهم را یکجا جمع کنم؛
و با تو تقسیمش کنم!
اما عزیزم
تو از این شکایت های زنانه ،ناراحت نشو …
چشمانت را ببند
و فکر کن
دارم برایت چند بیت شعر عاشقانه میخوانم …!
درخت دافعه دارد که سیب می افتد