چنین دختری ام من+جایزه پنگول و حبه انگور
صبح با صدای زنگ گوشی ام از خواب پریدم دیشب یادم رفته بود گوشی ام رو بگذارم روی سایلنت لیلا التماس دعا داشت اون وقت صبح رفته بود سر صفحه بندی مجله و تازه یادش اومده بود که یک گزارش کم داره.توی عالم خواب و بیداری اصلا یادم نمی آید چی جوابش را دادم فقط این رو می دانم که بعد از خدا حافظی چند دقیقه خوابیدم و یکهو انگار که بهم برق وصل کرده باشند از خواب پریدم و زود دست و صورتم و شستم و نیم ساعته یک گزارش ۱۲۰۰ کلمه ای به همراه باکس و ستون و عکس و تیتر و سو تیتر برایش فرستادم . چنین آدم مسئولی هستم من . بعد هم دوش گرفتم که سر جمع ۱۰ دقیقه بیشتر طول نکشید و هنوز هم موهایم خیسه . خدایی این بار مریض بشوم دیگه دووم نمی یارم . همه اش هم زیر آفتاب راه رفتم اما هنوز خشک نشدم . ![]()
برای پنگول و حبه انگور جایزه خریدم . برای پنگول یک جا سوئیچیه فانتزی که یک عروسک چاقالوی صورتی ازش آویزونه و انگار خودش رو دار زده و برای حبه انگور هم یک فلش ۴ گیک خریدم . تا بالاخره برای خودش فولدر موزیک های ماندگار درست کنه . حالا هم پنگول و هم حبه انگور با یک ذوقی خبر می نویسند که من هم توی خوشی شون شریکم . اسم فلش حبه انگور رو گذاشتیم قدرت نمی دونم چرا حبه انگور همیشه دوست داشته که یک بچه داشته باشه و اسمش رو بگذاره قدرت و بعد هم صدایش کنه قدرت بابا .اسم عروسک جاسوئیچیه پنگول رو هم گذاشتیم یارو چون اصلا تشخیص اینکه عروسک صورتیه محض رضای خدا چه موجودی می تونه باشه غیر ممکنه والا به قرعان .
میگه تو من رو نمی بینی این همه محبتی که برات می فرستم این همه انرژی مثبت رو درک نمی کنی . دنبال یک چیز دیگه ای . می خندم با اینکه می دونم من رو نمی بینه اما پیش دستی می کنه و می گه نخند . آزی به خدا دوستت دارم خودت رو برای خودت دوست دارم بفهم این رو لامصب . می دونم که داره چرت میگه اما حوصله بحث ندارم . من زود خسته میشوم . خودم رو می کشم کنار می گم .:یک کیف کادو گرفتم آنقدخوشگله .دوستش دارم . میگه :از کی ؟چرا به تو هدیه داد ؟این که بهت هدیه داد همون بود که با هم رفته بودین شهر کتاب ؟همونه که دیشب باهاش اس ام اس بازی می کردی ؟می گم نه کیفم زرشکیه به نظرت برم یک مانتوی زرشکی بخرم خوبه؟می گه تو چرا نمی فهمی با این حرف هات با روان من بازی می کنی لامصب ؟
داره دروغ میگه وقتی جواب اس ام اس نمی دهد.وقتی از ۲۴ ساعت شبانه روز ۲۷ ساعتش رو خسته است . وقتی همیشه شاکیه و نگران چک های برگشتی و کم و کسری های حسابشه . وقتی شب ها زود می خوابه گوشی اش از دسترس خارجه صبح جلسه داره شب جلسه داره روز نمی تونه حرف بزنه توی خونه نمی تونه حرف بزنه کارداره بانک باید بره بیمه کارگرها رو باید رد کنه و من هیچ جای روزانه هایش نیستم داره چرت میگه به نظرم . برای اون کارش مهمه کارش کاره اما من کارم محلی از اعراب نداره چون اداره اونها کارخونه بابایش و شرکت داداشش اینترنت پر سرعت داره دیگه به درد نمی خوره من و امثال من سگ دو بزنیم برای چاپ روزنامه چون همه خبرهامون توی اینترنت هم هست و دیگه کسی روزنامه نمی خونه از این استدلال های مزخرفش حالم بد میشه .
می گم من شارژ ندارم . خدا حافظ داره حوصله ام رو سر می بره دوست دارم کیفور و ذوق زده کیفم باشم . و برای هزارمین بار بشمارم که کدوم یک از خواننده های وبلاگم قول داده اند برایم کادو بخرند . می گه تو لیاقت دوست داشته شدن از سمت من رو نداری .
اره واقعا لیاقت ندارم .خفه شدم از این همه کم محلی از این همه نادیده گرفتن شدن .از این همه دوم بودن
صدرا زانو دردش باز هم عود کرده چهار تا پله را از همکف تا تحریریه بالا می آید جون می ده بیچاره آسانسور رو دست کاری کرده اند که فقط طبقه دوم می ایسته امروز دلم برایش سوخت کوله اش رو برایش آوردم بالا بیشعور اونقدر دلقک و مسخره است که اصلا آدم با اون همه درد توی چهره می بینتش دلش برایش کباب میشه می دونم که اول دی ماه وقت جراحی داره خدا کنه از شر این درد مزمن خلاص بشه تحریریه مون بدون فضولی ها و چتربازی های صدرا یک چیزی کم داره انگار
پ.ن.:
بليط برگشت
هيچ مسافري را از رفتن منصرف نمي كند!
مي دانم
و شايد نمي داني!
كه اين قطار
روزي در جايي مي ايستد و تو
به تمام خاطراتمان
يك بليط برگشت بدهكار مي شوي!
درخت دافعه دارد که سیب می افتد