سلام

نه به روزهایی که کلا بی خبریه و سرم خلوته و هیچی به هیچی .نه به امروز که از ساعت ۸ این گوشی من مثل بچه های نق نقو هی زنگ می خوره و مجبورم جواب بدهم . امروز کلا روی دور تند بودم خدا تا شب رو ختم به خیر کنه .

شماره های ناشناس رو جواب نمی دهم . من همینجوری هم روزی ۹۰ تاتماس کاری دارم که مجبورم جوابشون رو بدهم و بیشتر از ۲۵۰ تا اس ام اس تایپ می کنم . کجایی ؟کی می رسی؟فلان پرونده چی شده ؟مصاحبله گرفتی ؟شماره فلانی رو داری ؟توبودی به من زنگ زدی ؟چرا گوشیت رو جواب نمی دهی و اینها هم جزو همون اس ام اس ها محسوب می شوند . و کلا برای من یک روز کاری رو می سازند . دیروز عصر یکی از دوستان تماس گرفت که حالت چطوره و اینها و بعد یک راست رفت سر اصل ماجرا که پلیس توی میدون ۷تیر موتور شوهر خواهرش رو خوابونده و اگر میشه من با رئیس کلانتری تماس بگیرم و یک سفارشی بکنم که موتورش رو ترخیص کنند . نمی دونم چرا اما این کار رو انجام دادم و قرار شد آقاهه فردا صبح بره پیش رئیس کلانتری و خودش رو معرفی کنه تا کارش راه بیفته . امروز صبح از ساعت ۸ صبح ۲۰۰ بار این آقاهه زنگ زد بود بعد چون شماره اش ناشناس بود من جواب نداده بودم بعد خواهر زنش تماس گرفت و گفت تو رو خدا جواب این بنده خدا رو بده داره سکته می کنه و من هم گوشی رو جواب دادم و مشکل حل شد .

هوس کردم با اتوبوس بروم سر کار تفریح خوبیه  دیدن آدم ها و تشخیص قصه زندگیشون از روی حالت صورتشون  روزهای که حالم خوبه حسابی اتوبوس بازی می کنم . امروز هم از همون روزهاست . دیروز آگاهی خبر یک قتل در میدان فاطمی رو داده بود دعوای همیشگی سر اختلاف مالی و از کوره در رفتن بدهکار و کشتن طلبکار مامورهای پلیس زود سر رسیده بودند و قاتل رو دستگیر کرده بودند و چون بازپرس هم همون دور و برهای میدون فاطمی بوده از فرصت استفاده کرده و صحنه رو بازسازی کرده بودند . حالا ما عکس مقتول رو داشتیم عکس قاتل رو هم داشتیم اما عکس بازسازی صحنه رو نداشتیم و این برای من که باید یک گزارش برای ناجا بفرستم یعنی فاجعه بازپرس که عکس ها رو عمرا نمی داد .پزشک قانونی و تیم بررسی صحنه جرم رو هم که حرفش رو نزن  انگار که می خواهند جون به عزائیل بدهند حرف زدن درباره عکس و ساز و کارشون  مکملا محرمانه است .حتی محرمانه تر از مسائل هسته ای که این روزها همه درباره اش حرف می زنند.

نمی شه و نشد و نتونستم نداریم من عکس ها رو لازم دارم باید به دستشون هم بیاورم  برای همین هم می روم دنبال بقیه افرادی که حضور داشتند در محل .بچه های آتش نشانی و اورژانس هم بودند اما گفتند اجازه ورود به محل رو نداشتند . 200 تا تماس گرفتم تا بالاخره رسیدم به یکی از افسرهای کلانتری انقلاب  که اون هم با دوربین کلانتری چند تا عکس انداخته بود و می توانست اون عکس ها رو به من بدهد .سر راه که داشتم می اومدم روزنامه رفتم عکس ها رو گرفتم چون کسی بلد نبود عکس رو با ایمیل برایم بفرسته و اصلا یک وضی .

از هیاهوی ترافیکی اول مهر کمی کمتر شده حالا از ساعت 9و نیم تا 11 تقریبا خیابان ها خلوت است . از اینکه بالاخره موفق شدم عکس های بازسازی صحنه رو بدست بیاورم حسابی کیفوورم به خودم قول می دهم که یک جایزه برای خودم بخرم . اما نمی دونم چی . که بازهم تلفنم زنگ می خوره مدیر روابط عمومی اورژانس یک خبر خیلی خوب می دهد که جوون می دهد برای یک گزارش لایف استایلی اون هم برای مجله های خانوادگی می گه ساعت 7و 30 امروز یک زائو داشتند که خب به خاطر ترافیک وحشتناک سر صبح خیابان گلبرگ و عجول بودن دختر کوچولو مامان 28 ساله توی خیابون زایمان می کند وتکسین های اورژانس توی آمبولانس بند نافش رو جدا می کنه و اینطوری میشه که مهلا خانم میشوند دختر ترافیکی . بعد هم اورژانسی ها مادر و بچه رو با هم می برند بیمارستان .و حال هر دوتاشون هم خیلی خوبه

تا برسم تحریریه خبر بارون شدم . باید سه تا مصاحبه  هم می گرفتم دیدید این آدم های که موقع حرف زدن انگار جون می دهند هی سکوت می کنند و همه اش می ترسند حرف بدی زده باشند . حالا فکر کنید منه بیچاره باید با دو تا آدم این تیپی مصاحبه کنم از پشت گوشی کم مونده بود بزنم دهنه آقاهه رو پر از خون کنم .جون می داد دو کلمه حرف بزنه فقط بلد بود بگه شما  خودتون درست می کنید گزارش رو دیگه آخه یکی نیست بگه آدم بیشعورذ تو مگه حرفی زدی که من درستش کنم د. همه اش گفتی اووووم بله .خب 100 درصد . درست می فرمایید .  من نمی دونم اینهایی که حرف زدن بلد نیستن چرا رئیس می شوند ؟؟

اوه خدایا شکرت بالاخره امروز تموم شد من هم تموم شدم عجب روز نفسگیری بود .

پ.ن: هر چند

مرا یارای آن نیست

که کلامی را شعر گونه

برایت بسرایم

ولی خوب می دانم

که "دوستت دارم"

خلاصه ی همه ی شعر های عاشقانه است