سلام

دارم به صفحه مانیتورم نگاه می کنم و نمی تونم بنویسم . نه اینکه بلد نباشم .نه اصلا یادم نمی آید که باید چه چیزی رو برای دلم خودم بنویسم که آرووم بشوم . که خیالم راحت بشه و یک تیک  بزرگ بزنم کنار همه اون فکرهای مشوشی که این روزها به من اجازه نمی دهند که حتی یک لقمه غذا بخورم . با مامانم دعوایم شد حق هم داره به کسی ربطی نداره که من بلد نیستم مثل آدم کار هایم را انجام بدهم . خستگی خودم به خودم ربط دارد. و من بالاخره باید یادبگیرم که کارهایم را خودم انجام بدهم .

مامانم دختری که تا دیر وقت بیرون است و وقتی که از راه می رسه فقط دوش می گیرد و لیوان لیوان قهوه تلخ می خورد و تا صبح به مانیتور ذل می زند دریغ از یک کلمه حرف دوست ندارد . مامان دوست داره از راه که می رسم درباره بچه های تحریریه حرف بزنم . از بحث هایی که هر روز بینمان رد و بدل میشود . از خنگول و پنگول و از همه چیزهایی که قبلا برایش تعریف می کردم . اما من خیلی وقته که حرف نمی زنم . شده ام یک جنازه متحرک و خنثی دیگر سر گرم و سرد بودن غذا دعوا راه نمی اندازم . دیگر برایم مهم نیست یک هفته تمام مقنعه مشکی پوشیدم و مقنعه سورمه ای ام مدتهاست که داخل کمد خاک می خورد . مامان از من ناراضیه .حق هم داره که ناراضی باشد . و وقتی اشک هایش را پاک می کند و بشقاب های داخل ظرف شویی رو می شورد تا من اشک هایش را نبینم دوست دارم بمیرم.

پای چشم هایم گود افتاده صفحه های بسته شده رو نگاه می کنم و با پنگول می خندیم بالاخره تموم شد.سر دبیر درباره روند کار سوال می پرسد سرویس به سرویس جلو می رود . همه پرینت ها را نشان می دهم و می گویم کار ما تمام شد. می خنده و تشکر می کند . توضیح می دهد که حواسم به عکس ها باشد . می گم کار ما که دیده نمیشه بچه های اقتصادی هنوز هیچ کاری نکرده اند. سردبیر از کوره در می ره و با خشم به سرویس اقتصادی نگاه می کند . صدرا نیست .به گوشی اش زنگ می زنه و می گه همین الان اینجا صدرا بدو پله ها رو بالا می آید  درباره گزارش هایی که سفارش داده حرف می زند . یک دنیا ایده طلایی داره از لیست قیمت آجیل و میوه و شیرینی تا لیست افزایش قیمت بلیط هواپیما و قطار و اتوبوس همه سکوت کرده اند و به حرف هایش گوش می دهند . سر دبیر می گه خیلی خوبه اما فقط حرفه چقدر از این گزارش های خوب نهایی شده . صدرا حرفی نمی زنه. حرفی نداره که بزنه از توی چشم هایش می خونم که داره به من فحش می دهد . سردبیر اجازه نمی دهد او حرف بزند . می گه به خاطر این مسخره بازی ها که در این مکان گزارش آس اقتصادی نصب می شود و سیگار کشیدن های بی معنی کارتون رو انجام بدهید .برای صدرا پشت چشم نازک می کنم و می خندم.سردبیر بیرون رفتن را برای صدرا قدغن می کند.و به او ۳ ساعت فرصت می دهد تا کارش رو تمام کند . توی چت بهم می گه خیلی نامردی . من هم بلد می گم عوض داره گله نداره . حساب بی حساب می شویم .

فاطمه برای چهار شنبه سوری مهمونی گرفته . می گه می یای دیگه ؟؟تا حالا از این مهمونی ها نرفته ام .فاطمه باز هم زنگ می زنه که مهمونی رو اوکی کنه. می گم چه اصراریه من باشم . خودتون که هستید انشالله خوش بگذره .می خنده و می گه خری دیگه دیوونه تو باید باشی و شاید یک اتفاق های خوب بیفته بعد هم زود می گه امیر رضا هم چند تا از دوستانش رو با خانواده دعوت کرده.تو بیا من قول می دهم که پشیمون نمیشوی خونه لواسونه فاطمه  اینها رو دوست دارم. این خونه باغ ارثیه مامانشه .تولد فاطمه نامزدیش با امیررضا .مهمونی مکه مامان و باباش همه داخل حیاط پر درخت این خونه برگذار شدند.یک دنیا خاطره خوب دارم از اونجا .

گلهای  گلدونم تموم شدند . الان فقط سبزه . اما همین سبزی اش هم حسابی خوشگله.و حال و هوای تحریریه رو عوض کرده . اگر امشب زود رفتم باز هم یکی دیگه می خرم .

پ.ن.۱:

خیال دلکش پرواز در طراوت ابر

به خواب می ماند.

 پرنده در قفس خویش

خواب می بیند.

پرنده در قفس خویش

به رنگ و روغن تصویر باغ می نگرد .

پرنده می داند

 که باد بی نفس است

و باغ تصویری است .

 پرنده در قفس خویش

 خواب می بیند

 پ.ن.۲:

یادمان باشد حرفی نزنیم که به کسی بر بخورد

 نگاهی نکنیم که دل کسی بلرزد

خطی ننویسیم که آزار دهد کسی را

یادمان باشد که روز و روزگار خوش است وتنها دل ما دل نیست.