سلام

خواهرم خرید داره . مینا و صبا هم زنگ زده اند که بروم خونه شون ولباس هایی که برای عید خریدند را ببینم . برادر زاده ام لباس ملوانی می خواد قراره امسال سال تحویل شمال باشند . ویلای پدر شوهر خاله اش و دوست داره لباس ملوانی بپوشه . مامانم هنوز هیچی نخریده . بابا می گه امسال خودت با مامانت برو آجیل بخر من حوصله شلوغی رو ندارم . حمید هم می خواد کت و شلوار بخره برای اولین بار توی عمرش به من رو زده که با هم بریم .

حالا خودم هیچی نخریده ام و هیچ کاری نکردم بماند . برای کارهای خونه چون نمی رسیدم کارگر گرفتم . کمدم رو ریختم به هم اما هنوز دست بهش نزده ام . دلم می خواد روتختی ام رو عوض کنم . کارهای ویژه نامه های آخر سال مونده و گاهی مجبور می شوم تا دیر وقت یعنی تا ۱۱ شب بمونم تا صفحه ها را چک کنم . از ترس سیامک و خط و نشون کشیدن های رضا با چراغ خاموش می یام بالا . ملیحه بد قولی می کنه . بنفشه تند تند از من عکس می خواد . با نسیم هم سر کاری که باید برای حسام انجام می دادم دعوام شده کاری به کارش ندارم . من نمی دونم وقتی من و حسام با هم مشکل نداریم و اتفاقا هم من می دونم اون چی می خواد و هم اون می دونه چه کاریه نسیم این وسط شده آتیش بیاره معرکه و هی اذیت می کنه . می گم کار دارم . نمی تونم بیایم دفتر جلسه گذاشته ساعت ۴ بعد از ظهر عقل نداره من تا ۶ باید روز نامه باشم . بعد هم که نرفتم بهش برخورده می گه :یعنی کارما ارزش دوساعت مرخصی  رو نداشت ؟؟؟؟؟می گم عزیز من وحید مسئول ویژه نامه است هم تو می شناسی اش هم من . شوخی و جدی سرش نمیشه یک عالمه برنامه ریزی کرده و باید طبق همان برنامه کارها رو تحویلش بدهیم . آنقدر اخلاقش بده که وقتی قاتی می کنه هرچی از دهنش در بیاد بار آدم می کنه.  بعد هم من با حسام مشکلی ندارم طرح رو برایش بخش بخش ایمیل می کنم .اما نسیم تصمیم گرفته نفهمه و من نمی تونم کاریش کنم . به حسام می گم . من دیگه نیستم . تا همین جا بسه . حسام بیچاره روحش هم خبر نداره . می گه بهت زنگ می زنم . بعد هم زنگ می زنه و من می گم که از پیگیری های رو اعصاب نسیم حالم بد میشه از اینکه خودش رو زده به نفهمی و این وسط هی قل می خوره و چرت و پرت می گه بدم می یاد . حسام هم بنده خدا قول می ده که همه چیز درست بشه به شرطی که من و نسیم دوستی مون به هم نخوره .

شلوغی و حراجی های دم عید رو دوست دارم . اما همه اش دارم تایپ می کنم . همه اش نشستم پای سیستم و درباره چهار شنبه سوری و سارق های دم عید و کلاهبرداری هایی که با کارت به کارت کردن انجام میشود . و زندانی هایی که منتظرند تا عید کنار خانواده هایشان باشندمی نویسم.دوست دارم بروم از حراجی ها شال های رنگی رنگی بخرم . دلم از اون دمپایی لاانگشتی هایی می خواد که فقط توی بند و بساط دست فروش های دم عید پیدا می شوند . دلم یک تنگ بزرگ می خواد . دوست دارم دنبال ظرف های ۷ سین همه پاساژها و مغازه هایی که بلور و چینی و سفال و سرامیک می فروشند رو بگردم . اما نمیشه . باید خودم رو بخش بخش کنم . تا به همه کارها برسم . بعد همه این هیاهو درست نزدیک سال نو تمام میشه و بخش هایی که از وجودم کنده شده دوباره می یایند. سر جایش . و دوباره می شوم همان آزاده .همان آزاده ای که کمی خسته بود . یک روزهایی دلتنگ بود . یک دقیقه هایی گریه کرده بود. حسابی از کوره در رفته بود . دوست هایش رو پیچونده بود . تنهایی رفته بود خرید . با دوست های وبلاگی اش قهر کرده بود . هی نوشته بود تنهایی بده از تنهایی می ترسه تنهایی رو دوست نداره اما دوام آورده بود . دوست ندارم از الان پست بنویسم برای آخر سال اما از بس گزارش های مرورگرایانه نوشتم . همه اش برمی گردم عقب و همه چیز از اولش می یاد توی ذهنم .

دارم گزارش می فرستم . نسترن اس ام اس می ده جدایی نادر از سیمین تموم شد . حوصله ندارم . بقیه اس ام اسش رو بخونم .اما همون اس ام اسه کار خودش رو می کنه می روم به گذشته نامه های نادر و سیمین رو دوست دارم .باید بگردم دوباره لابه لای کتاب ها پیدایش کنم . اون وقت ها که کتابش رو می خوندم همیشه دوست داشتم . یکی رو داشته باشم که اینجوری برایش نامه بنویسم . و اون هم اونقدر شعور داشته باشه که جوابم رو بدهد. بعد ها که جزیره سرگردانی رو خوندم با هستی و سلیم زندگی کردم .هنوز هم دلم پر می زنه برای حمایت های زیر پوستی سلیم و عشقولانه های هستی . بعد که سووشون رو خوندم دیگه بزرگ شده بودم. حالا درست غروب پنجشنبه سیمین دانشور پرکشید و رفت .رفت پیش جلال ۴۲ سال بود که از هم جدا بودند . ۴۲ سال یک عمره. خدا رحمتش کنه .

پ.ن.۱:درد آور می شودنوشته ها را که نگاه می کنی می فهمی بعضی هابرای عاشقی زاده شدند ووای  وااای وواای ازتنهایی

پ.ن.۲:هنوز هم از اینجا رد میشوی ؟اصلا می دانی که من بعضی از حرف هایم را از قصد می خورم و وبه جایش نقطه چین و جای خالی می گذارم ؟می دانی هر روز غروب چه باران بیاید چه نه . چه آسمان ابری باشد چه صاف من از پنچره به بیرون نگاه می کنم . نکند بیشتر از این منتظرم باشی . امسال هم تمام شد . دیگر اسفند به شماره افتاده است . خوشحالم که برای هیچ عیدی با هم خاطره مشترک نداشتیم .

پ.ن.۳:دارم می روم .