یک بشقاب زندگی
جلوی در روزنامه پیاده میشوم و زود می روم بالا گلدونم نیست .تا سیستمم رو روشن کنم و سوئی شرتم رو در بیاورم و بندازم پشت صندلی ام آرش هم سر می رسه و می گه چه خبر می گم الان رسیدم چک می کنم خبر می دهم.گلدونم روی میز نیست . پشت پنجره رو نگاه می کنم اما همین که دستم به پرده کرکره می خوره مرجان و مهدخت با هم داد می زنن آزی هوا سرده تو رو خدا باز نکن پنجره رو اصلا نمی گذارند من حرف بزنم صدرای بیشعور هم که آتیش بیار معرکه است زود از اون سر تحریریه می آید این ور و می گه خانوم شما ماشالله این همه ذخیره انرژی دارین بچه ها سردشونه این همه خودخواه نباشید . تا دهانم رو باز می کنم که حرفی بزنم آرش می گه :همینه دیگه دیر که برسی مجبوری بدوی گرمت میشه آن وقت پنجره رو باز می کنی یک تحریریه رو به هم می ریزی بعد هم با تاکید می گه آزاده کارت رو انجام بده . می گم من فقط .... اما صدام در نمی آید صدرا ادامه می دهد تو فقط یکم گرمته مگه نه ؟اما ما همه سردمونه بعد هم یک جوری می خنده که همه ۳۲ تا دندونش تا دروازه معده اش معلوم میشه .آرش به صدرا نگاه می کنه و می گه احیانا شما کاری ندارید؟و صدرا دمش رو می گذاره روی کولش و می رود . دیگه هیچی نمی گم و با حرص خودم رو پرت می کنم روی صندلی.به پنگول پی ام می دهم که گلدونه کو؟؟؟؟مثل خنگ ها من رو نگاه می کنه .می گم کوش خب ؟می گه نمی دونم من هم که اومدم نبود. به بهانه چایی آوردن می روم آبدارخونه خدماتیه واحدمون می گه گلدون رو اون خانم قد بلنده که رنگارنگه برد بالا عکس بگیرند گفتم شما ناراحت میشوید اما به حرفم گوش نکرد. می دونم منظورش از دختر رنگارنگ دنیاست . دختربدی نیست ها اما من دوستش ندارم از اون دخترهای نچسبیه که تیپ های هنری می زنه و مانتوهای عجق وجق می پوشه می گم رفتید بالا بی زحمت بیاوریدش حالاخیالم راحت شد.دوتا چایی می ریزم و جلد بر می گردم پشت میزم .دنیا گلدون پامچال رو با یک گلدونه دیگه می یاره پایین و می گه مثل خودت نازه بعد هم انگار من بچه دوساله ام لپم رو می کشه و می گه این یکی هم کاکتوسه اما حسابی پیر شده و موقع گل دادنشه اینجا کنار هم باشن بهتره گلدون ها رو می گذام توی نور بی رمق آفتاب و کارهام رو انجام می دهم .
به همین تندی ۱۶روز از اسفند گذشت .فردا سالگرد بابای ساراست.چقدر اون سال ساله بدی بود اول بابای زهرا فوت کرد.بعد هم بابای سارا کلاس سوم راهنمایی بودیم با مانتوهای سورمه ای و کتونی های سفبد.دوست ندارم به اون روزها فکر کنم.دلم یک دوست جدید می خواد.یک اتفاق ویژه اما هیچ خبری نیست.حوصله جلسه تیتر رو ندارم.وبلاگ می خونم.ایمیل هایم رو پاک می کنم و به این فکر می کنم که بزنم بیرون توی خیابون .رضا هنوز برنگشته. بچه های سرویس سیاسی بی سر و صدا کارشون رو انجام می دهند.قول داده ام این روزهای آخر سالی غرغر نکنم . ناامید نباشم و بد قلقی رو بگذارم کنار البته باید حق صدرا رو کف دستش بگذارم و تلافی کنم.آزیه بی حوصله رو دوست ندارم.لیست های حق التحریر رو مرتب می کنم و صفحه ام رو یک بار دیگر با دقت می خونم.که سوتی نداشته باشه .
هدی و بنفشه توی لابی هتل قرارمصاحبه دارند. بنفشه میگه اگه کارت زود تموم شد بیا خوش می گذره.کارم که تموم میشه به بنفش زنگ می زنم قرار میشه دنباله من هم بیان . هدی و گوهر خیر اندیش گفتگو رو شروع می کنن اسم دختر خانم خیر اندیش هم آزاده است. خیلی هم خانومه مهربونیه با بنفش می ریم یک دوری توی کافی شاپ خانوم ها بزنیم تا کار آن ها تموم بشه.میز سیگاری ها یک جای دیگه است . مهماندارها هم لباس های مرتب منظمی پوشیده اند که شبیه آدم آهنی شده اند . اسم خوراکی ها خیلی سخته اما قیافه هاشون خیلی خوشگله بنفش عید می ره پیش مامانش اینها یکم حرف می زنیم تا هدا هم کارش تموم بشه به نسیم هم زنگ می زنم که بیاد.بعد قرار می گذاریم که خوراکی های هیجان انگیز رو تست کنیم . من یک چیزی سفارش دادم که اسمش خیلی سخت بود اما قیافه اش خوشگل بود ژله و خامه و بستنی و قهوه و میوه و اینها داشت با کیک اما هدا گفت یک بار خورده اصلا خوشش نیومده بعد هم من را اغفال کرد که یک چیز دیگه بخورم .خودش اسکوپ فرانسوی سفارش داد با عصرونه که همون تخم مرغ و سوسیس و جعفری و کلم و سس و نون سیر بود.توی یک پیاله هم یکم بستنی داشت که همون اسکوپش بود . اندازه فندوق .بنفش هم قهوه ترک خورد با کیک پنیر و ژله نسیم هم افتر سان مکزیکی خورد که بیشتر شبیه دری وری بود چون همه چی توش پیدا میشه و خیلی هم زیاد بود .اما اصلا خوب نبود . میوه هایش مزه گندیدگی می دادن و اون فلفلی که رویش ریخته بود گند می زد توی مزه میوه ها آخه یکم فلفل ریخته بودن رویش که مکزیکی بودنش توجیح بشه . اما من که اغفال شده بودم یک چیزی خوردم توی مایه های کاپوچینوی ماوازولا یا یک همچین چیزی که کاپوچینو داشت با یک عالمه کف که خدایی خیلی کفش زیاد بود و شبیه کف شامپو بود بعد با چند تا تیکه ویفر با شکلات و اسمارتیز و برگ نعناع که نمی دونم برای چی بود و به چه دردی می خورد خلاصه که من فقط اسمارتیزهایش رو خوردم چون بقیه اش خیلی بد مزه بود و دوست نداشتم . ۱۸ هزار تو مان ناقابل ریختم دور و اومدم خونه تازه یک چیز دیگه داشت اسمش بشقاب زندگی بود ۶۰ تومن بود قرار شد بعدا اگر پولدار شدیم بیاییم اون رو هم تست کنیم . کلا کافی شاپش خیلی گرون بود من که دوست نداشتم . اما فضای داخلی اش با کلاس و خوشگل بود.
پ.ن.۱:
قرار بعدی
تالار مردگان
اولین پنجشنبه ای که نیستم
نه گل
نه گلاب
و نه خیرات
تو را می خواهم که پای هیچ یک از قرارها نیامدی
پ.ن۲:
با نگاهت آتش می زنی
با دستت خاموشی
چه کار است ...
... نگاه مکن !
درخت دافعه دارد که سیب می افتد