سلام

نصف بیشتر گزارش ها و گزارش خبری هایی رو که قول داده بودم بنویسم رو نوشتم و تحویل دام . اصلا هم پیگیری نکردم که چی شدند. می دونم که من کارم روخوب انجام داده ام اصلا هم دوست ندارم چاپ شده گزارش ها رو ببینم و دوباره  خاطره اون شب بیداری ها و چشم های پف کرده و اعصاب داغون برایم زنده بشه .برای همین وقتی حسین و وحید زنگ می زنن که ادرس بدهم تا مجله ها رو برام بفرستند گفتم نمی خواهم وهر دوتا شون با هم متفق القول بودند که  چقدر دختر خلی ام .

دیروز در یک حرکت انتحاری و خود زنی توی اون سرمای گدا کش توی خیابون  که دربه در دارو خونه ها بودم که یک چیزی پیدا کنم اما به قول شاعر یافت می نشد.دوتا گلدون پامچال خریدم .با گل های سفید و قرمز.با اینکه لجم در اومده بود از اینکه نتونستم داروئه رو پیدا کنم . اما هربار که به گلدون ها نگاه می کردم حسابی حالم خوب میشد.دوست دارم ول کنم این نوشتن خبر و گزارش رو بزنم توی کارباغبونی خدایی خیلی حال می ده تلاشت رو انجام می دی و بعد درست سر ساعت نتیجه اش رو می بینی تازه سوخت و سوز هم نداره وتازه گلها و گیاهان احساس هم دارند.

امروزیکی از پامچال ها رو آوردم روزنامه گذاشتمش روبه پنجره بچه های سرویس اقتصادی هم چند تا شمع رنگی شکل میوه روی میزشون گذاشتند.که بوی خیلی خوبی می دهد.بچه های ورزشی هم روی میزشون یک گلدون گذاشتند که مشماییه وشبیه توپ فوتباله و منتظر یک نیکوکارهستند که برای گلدونشون یک ماهی گلی بخره .بچه های سیاسی هم هر روز با ساک خرید وارد تحریریه میشوند.بی ذوق ترین خبرنگارهای روزنامه برو بچ سرویس سینمایی اند. همه خدای ادعا و فرش قرمز و اینها  که اصلا هم باعید و سفره هفت سین حال نمی کنن و دنبال تور های خارجکی هستند که در ایام نوروز ایران نباشند . الی برای برای تولدش شیرینی خریده مهدخت هم به خاطر عقد برادرش شیرینی باید بخره بچه ها پول می گذارند روی هم بستنی و شیرینی می خرند. آخر وقت صدای خنده هامون آنقدر بلند است که صدای سردبیر در می آید.اما خیلی خوش می گذره حتی اگر بین اون همه آدمی که قهقهه می زنند سردبیرمون کلید کنه به من و بگو همه آتیش ها رو تو روشن می کنی آزاده کارت رو انجام بده و حرف هم نباشه

رضا چند روزه که قهر کرده و نمی یاد روزنامه .تلفن های روزنامه رو جواب نمی دهد .هر جا هم رفته گفته که دیگه روزنامه نگاری رو گذاشته کنار و حالش از تیتر و لید و خلاصه خبر بهم می خوره .اما هر روز عصر زنگ می زنه  و تیتر ها رو هماهنگ می کند. که خدایی نکرده یک وقت صفحه سیاسی روزنامه خبر نخوره .این روزنامه نگاری یک کرم وحشتناکی داره که دست از سر آدم بر نمی دارد.اصلا من خودم ناخواسته پاهام جلوی کیوسک روزنامه فروشی سست میشه روی بعضی از روزنامه ها حساسیت دارم . و خبرهای تکراری رو می خونم . دست خودم هم نیست . دوست دارم ببینم همکارهام توی موقعیت های مشابه بین این همه خبر و گزارش و گزارش خبری های مختلف کدوم رو انتخاب کرده اند و چرا این رو انتخاب کرده اند .حالا حکایت رضاست . گفته دیگه عطای روزنامه نگاری رو به لقای آن بخشیده اما مگه میشه ؟کسی که گزارش نوشته .یادداشت گرفته و مقاله تنظیم کرده و باکس های ۲۰۰کلمه ای و گفتگوهای طولانی لت وسط گرفته می داند که نمیشه به این راحتی ها بی خیال روزنامه نگاری شدو بوسیدش گذاشتش کنار.

پ.ن.۱:

داشتم برایش مینوشتم که:

"بگذار بخاری و شومینه

برای آدم‌های تنها باشد

تو که هرشب

تن تب کرده‌ی مرا داری!

سرم را از روی کاغذ برداشتم، دیدم نیست...دیدم رفته!...رختخوابم را کنار بخاری پهن کردم!!

پ.ن.۲:گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد .