روزهای پر ترافیک+جر و بحث
داشتم راه می رفتم توی یک خیابان طولانی و ساکت با همان چنارهای خسته و عریان که انگار روی پوست تنه شان را صیقل داده اند .خودم بودم با همون بوت هایی که دیگه دوستشون ندارم با همان شلوار جین مشکی با مانتوی مشکی ام که جیب هایش پر از پوست آدامس و دستمال کاغذی و کارت بلیت و کلید و گوشی موبایلمه و کیفم توی دستم . حتی یادمه مقنعه ام همین مقنعه قهوه ای بود که این چند روزه سرم می کنم و با رنگ جدید موهام کاملا هماهنگی داره داشتم راه می رفتم از کنار خودم رد شدم و حتی سرم را هم بالا نیاوردم که خودم رو نگاه کنم داشتم می رفتم با همون قدم های سنگین و نگاه مات از این دنده به اون دنده که شدم چشم هایم رو باز کردم بازباید دوش می گرفتم . کیفم رو عوض می کردم از مامانم شناسنامه ام رو می گرفتم . و دفترچه بیمه ام را تمدید می کردم ساعت ۱۲ هم با محیا توی روزنامه قرار داشتم . دیگه چیزی یادم نمی آمد.می دانم که یکعالمه کار دیگه هم هست .
به حسام قول داده ام که کمکش کنم . نسیم هم حسابی هوای دوست پسرش را داره و من رو چک می کنه طرح نوشتن کاری نداره اما باید حال و حوصله داشته باشم که پرت و پلا ننویسم .نسیم می گه تو رو خدا حسام رو نپیچون و بعد قول می ده برام یک عالمه پاستیل و یک کیف بخره .از سشوآر کشیدن خوشم نمی یاد موهای خیسم رو دور همدیگه می پیچونم و خودم رو توی آیینه نگاه می کنم زیر چشم هایم کبود شده.دوست دارم مدتها ذل بزنم به چشم هایی که از توی آیینه نگاهم می کنن چرا چشم ها دروغ نمی گویند ؟ته چشم هایم چی بود ؟دختری که از توی آیینه بهم نگاه می کرد خیلی آرامم تر از من بود دوست دارم برای همه سوال هایم جواب پیدا کنم اما باید بروم.اول اتوبوس سوار بشوم بعد کارت بیلیتم رو شارژکنم بعد سوار قطاری بشوم که احتمالا جا برای نشستن نداره و به فروشندههایی نگاه کنم که مداد و ریمل و گوشواره مغناطیسی و شورت و تاپ و تی شرت و دونات می فروشند . و تند تند به اس ام اس هایم جواب بدهم . دخترهای دانشجو با اون آرایش هاب خفن و ناخن های لاک زده بلند بلند استادهاشون رو مسخره کنن و درباره پسرهایی حرف بزنن که برای سوار شدن به ماشین هاشون و راه رفتن شونه به شونه با آنها چه ژانگولر بازی هایی که در نیاوردند.دلم براشون بسوزه که با دوزار تیپ زدن ان وقت خدا رو بنده نیستن.اخیش بالاخره رسیدم ایستگاه مفتح پیاده میشوم بیمه غلغله است . شماره می گیرم و منتظر می مونم یک آقایی ۱۶ میلیون خرج بیمارستان داده بود اومده بود دنبال تسویه حساب همه اش می گفت من که می دونم بهم نمی دهم اما تیریه در تاریکی گفتن مدارک بیمارستان رو بیاوریم اگر تایید شده باشه و مهر داشته باشه می دهند . اما من که چشمم آب نمی خوره پولی که رفت دیگه رفته بر نمی گرده که. نه از شلوغی و همه همه خبری هست نه از داد و بیداد . به تعداد همه ادم هایی که داخل سالن حضور دارند هم صندلی وجود دارد برای نشستن. یک خانم مهربون ماشینی شماره ها رو اعلام می کنه و ارباب رجوع هایی که کارشون انجام میشه به پهنای صورتشان می خندیدند.و از در بیرون می روند .کنار آب سرد کن هم لیوان بود هم قندون و هم چای تیبکی اینقدر همه چیز مرتب بود که فکر می کردم دارم خواب می بینم . روزنامه های روی میز رو ورق زدم همون آقاهه که ۱۶ میلیون پول بیمارستان داده بود به یک ربع نکشید چکش را گرفت و رفت بعد من هم دفترچه ام رو تمدید کردم و اومدم بیرون چه بیمه خوبی بود فکر نمی کردم این همه تند و سریع کارم راه بیفته تا روزنامه پیاده رفتم . محیا زنگ زد که می تونه با دوست پسرش بیاد گفتم اره مشکلی نیست . فقط زود بیا که دوست ندارم پنگول سر از کارمون در بیاره.تا محیا بیاد لیست حق التحریرهای آذر رو مرتب کردم و برای خودم چایی ریختم . صفحه مانیتورم پر از عکس و صفحه های ورد و فولدر های با اسم و بی اسمه محیا زود می ره می دونم که هیچی از حرف هایم متوجه نشده و هی زنگ می زنه مهم نیست تا من باشم که با فنچ جماعت کار نکنم .
پنگول از راه که می رسه زود زنگ می زنه که رسیدم بعد هم گوشی رو تلفن رو می خوره و خبر می نویسه خودم کار دارم حال و حوصله هم ندارم درباره اش فضولی کنم . رضا توی چت پیغام می ده که چطوری از شر خنگول راحت بشوم آبرو و حیثیت من رو کرده آبرو حیثیت سگ می نویسم بهش بگو نیاد . به همین راحتی . از اون مهره های بی جایگزین نیست که اگه بره کمبودش ملموس باشه یک نفر دیگر هم می تواند کارش رو انجام بده دندون کرم خورده را هر چه زودتر باید کند انداخت بیرون . چه کاریه تحمل کردن اخلاق و رفتار آدمی که شخصیت آدم رو زیر سوال می بره .رضا می گه تو خیلی بی تفاوت و سنگ شده ای اون به کار احتیاج داره قسط داره خرج دانشگاه می ده به پول نیاز داره من نمی تونم مثل تو این همه نسبت به ادم ها بی تفاوت باشم . می گم :بی تفاوت نباش اما کسی که احتیاج داره سرش رو می اندازه پایین کارش رو درست انجام می ده نه اینکه به جای کار کردن سرش توی زندگی این و اون باشه سه سوته آمار مردهای زن دار و مجرد رو در بیاره و از فردا به جای حوزه های خبری خانوم رو از سفره خانه های فرحزاد و کن و لواسون جمع کرد جالبه که برایش هیچ محدودیتی هم وجود نداره و با مرد متاهل و مجرد با هم رفاقت می کنه .رضا می گه :به خود سنگی ات نگاه نکن که آدم جرات نمی کنه باهات گرم بگیره اون دختر راحتیه و مردها هم خوششون می یاد از این راحت بودنش من هم اتفاقا دوستش دارم . اما مجموعه باهاش مشکل داره متاسفانه اونجایی ها هم مثل تو متحجرانه فکر می کنن . از بحث کردن با رضا خوشم نمی یاد برای به کرسی نشوندن حرفش هر چند هم غلط همه چیز رو زیر سوال می بره فقط باید حواست باشه که سوتی ندی و نقطه ضعفت رو ندونه اون وقت آنقدر روی نقطه ضعفت کلید می کنه که لجت در بیاد برای همین هم می گم خود دانی من که به غلط کردن نیفتادم .
پنگول همچنان داره با تلفن حرف می زنه آرووم و ریز ریز بعد هم فقط صدای ریسه رفتنش به گوش می رسه. یک چیزی برام فرستاده نه لید داره نه تیتر مثل کورها با فونت ۲۲ هم سیو شده در صورتی که فونت تحریر ما ۱۴ است.چپ چپ که نگاهش می کنم گوشی رو قطع می کنه و می گه چقدر گرمه چایی می خوری ؟چرت و پرتش رو برایش فوروارد می کنم و می گم درستش کن .می گه ااا خاک بر سرم اشتباهی برات فرستادم . خبراصلی رو برات می فرستم الان و تند تند تایپ می کنه و می گم :اره میبینم چقدر سرعت تایپت هم زیاد شده نگو خبر رو کامل نوشتی رضا که منتظر زهرش رو بریزه می پره وسط حرف هام و می گه این یکی رو هم بیرون کن تا آخر سالی کارنامه ات درخشان بشه .وسیگارش رو توی انگشتهایش بازی می ده دوست ندارم حالش رو بگیرم همیشه برایش احترام قائل بودم اما وقتی خودش برای له و لورده شدن بال بال می زنه چی کار کنم می گم مشکلات درون سرویسی ما به تو ربطی نداره خدا رو شکر که من دور می ریزم تو مثل سطل آشغال ذخیره می کنی رضا تا سیگارش رو بردارد و بره نمی فهمه چی گفتم اما بر که می گرده معلومه حسابی حرفم بهش برخورده تقصیر خودش بود . پنگول خبر رو می نویسه اما خودم باید راست و ریسش کنم . لیوان چایی رو می گذاره جلویم و می گه می تونم ۵ بروم می گم نه و آنقدر این نه رو محکم و کشدار می گم که همه به میز ما نگاه می کنن .
۶ماهه شلوار جینم رو خونه خاله ام جا گذاشتم . تاپم کوتاه بود من هم خوش هیکل نمیشد تاپ و شلوار بپوشم دامنه خاله ام رو پوشیدم باهمون هم برگشتم خونمون فکر می کردم مامانم حواسش به شلوار من هست . خاله ام که اومد خونمون یادش رفت شلوار من رو بیاره هر بار هم که رفتیم خونشون یادم می رفت شلوارم رو بیارم راهشونم دوره تا الهیه باید بروم قرار شد شلوارم رو بده به بهزاد بیاره در مغازه من بروم از در مغازه اون بگیرم . محله سید خندان رو دوست دارم خاله اینها قبلا اونجا زندگی می کردن همه کوچه هایش رو بلدم بهزاد خان گیج یادش رفته شلوار رو بیاره مغازه دوست دارم گریه کنم . می گه بابا یادم رفت خسیس برو یک شلوار دیگه بخر دوست دارم بزنم بمیره آنقدر اخم و تخم می کنم که برایم تا خونه آژانس می گیره فکر کنم شلوارم رو گم کرده وگرنه اینقدر دست و دلباز نیست اسکروچ .
پ.ن.۱:زن قداست دارد،
براى با او بودن باید "مرد" بود !
نه نر ... !
پ.ن.۲:خدای من؛
دستانت که مال من باشند؛
هیچ کس مرا دست کم نمی گیرد.
درخت دافعه دارد که سیب می افتد