نطق پیش از دستور تپل خانم
به نسیم قول داده ام سر وقت برسم ۵۰ تا اس ام اس داده که می کشمت دیر برسی قرارمون یک دفتر فیلم سازی توی یوسف آباده اون زودتر رسیده با حسام و من توی راه یک دسته نرگس می خرم و یک بسته شکلات فندوقی از همون ها که نسیم عاشقشونه و زرورق های نارنجی و بنفش دارند . دوست داشتم پیراشکی هم می خریدم اما نشد . قبل از اینکه زنگ را بزنم مقنعه ام رو مرتب می کنم و کیفم رو دست به دست می کنم خیلی وقته نسیم رو ندیدم همدیگر رو بغل می کنیم و با حسام دست می دهم اولین باره که او را می بینم معلومه که نسیم حسابی درباره من باهاش حرف زده چون حسام زود ما را تنها می گذاره تا من نظرم رو توی همان نگاه اول به نسیم بگم پسر بدی نیست از این مودب های خیلی رسمی که آرووم هستند و یواش حرف می زنند . یک ربع بعد جلسه شروع میشه حسام مستند سازه اما به شدت پاستوریزه است درباره پرونده ها و آسیب های اجتماعی که حرف می زنم فکش می افته بعد کارگردان و مدیر دفترشون رو صدا می کنه تا در جلسه حضور داشته باشند. چایی می خوریم و یاد شکلات ها می افتم نسیم مثل یک دختر بچه ۵ ساله با دیدن اون همه شکلات ذوق می کنه ای جانم می دونم که نارنجی ها رو بیشتر دوست داره .
بلد نیستم خودم رو بگیرم . البته در اینکه دختر مغروری هستم شکی نیست اما خوشم نمی یاد کلاس الکی بگذارم . آنقدر دیده شدم که نیازی به تعریف و تمجید های الکی ندارم . با نسیم درباره کار حرف می زنیم و حال مهدی رو می پرسم می گه همدیگه رو سر کار می بینیم اما در حد همون سلام و علیک اداری حسام و همکارهاش افتادن به جون طرحشون و تغییرش می دهند . مدیر دفتر فیلم سازی درباره کارم می پرسه می گم خبر نگارم اما نسیم محکم می زنه روی پام و یکعالمه ازم تعریف می کنه آقای افشاری می گه من از شما خواهش می کنم توی جلسه بعدی هم حضور داشته باشید من از اصطلاحات فیلم سازی و فیلنامه نویسی هیچی حالیم نیست اما قبول می کنم یک جوجه مستند ساز از اون بچه پر رو ها می خواد درباره بخشش در قصاص مستند بسازه فیلمنامه اش اینطوریه که از پرونده کبری که مادر شوهرش را کشته و سال هاست در زندانه و کسی برای آزادی اش رضایت نمی ده شروع میشود و به بنیامین می رسد که از اجرای حکم قصاص بخشیده شده و الان یک سلمانی کوچیک داره و زن گرفته و روزگار می گذروند . یک مشاور هم برای کارش انتخاب کرده که مثلا خبرنگاره حوادثه که من تاحالا ندیدمش و با دیدن من و شنیدن اسم و فامیلم حسابی حالش بد شده و حرف زدن یادش رفته خوشم می یاد از خودم که این همه آدم من رو می شناسند . آقای خبر نگار ناشناس که خیلی زود معلوم میشه از روی پروندههایی که به دفتر وکالت خواهرش می یاد یکم از احوال زندانی ها و پرونده های روز خبر دارد و هیچ کجا هم کار خبری نکرده و دروغ گفته دانشجوی ارشد حقوق جزاست همه با طرحش موافقن اما من اجازه می گیرم و می گم خب که چی توی این مستند می خواهین چی بگین که مردم نمی دونند . می گه :می خواهیم آنها را ترغیب کنیم که بخشش و رافت اسلامی را مد نظر بگیرند که باعث خیر و برکت در زندگی شون بشود.و تهش اینکه کبری بخشیده بشه و از زندان بیاید بیرون و من هم به اجر معنوی ام برسم و پلان آخر هم یک حاج آقا درباره بخشش از قصاص و توصیه های ائمه و خدا حرف می زند . به نظر من کاملا چرته و هیچ کسی نگاه ش نمی کنه من نمی فهمم کبری ۱۰ سال پیش در سلامت کامل روحی و روانی زده آدم کشته الان خانواده مقتول که عزیزشون رو از دست داده اند باید اون رو ببخشند ؟یا بنیامین چون توانسته بخشش بگیره خیر و برکت شامل حالش شده ؟من هم با کبری حرف زدم هم با بنیامین مصاحبه کردم درسته که اون در ۱۴ سالگی سر یک اتفاق آدم کشته اما به غیر از اون ۵ نفر دیگر هم در دعوا حضور داشتند اما فقط بنیامبن با خودش چاقو داشته و اون اتفاق را به وجود آورده . من با اعدام موافق نیستم . اما از پروانه ای فکر کرن هم خوشم نمی یاد . خانواده احسان همان پسری که در دعوای بچهگانه داخل پارک مسافر قبرستون شد عزیزشون رو از دست داده اند اگر یک دهم ثانیه خودمون رو جای آنها بگذاریم چشم نداریم قاتل عزیزمون رو بینیم چه برسه به اینکه ببخشیمش اینکه با بالای دار رفتن یک آدم دیگر اون عزیز زنده نمیشه درسته کاملا حرف منطقی و قابل تاملیه اما خدا نصیب گرگ بیابون نکنه برای خانواده مقتول این استدلال یک چیز ی تو مایه های یک شعار خنده داره بعد اصلا یک جور دیگه به قضیه هم میشه نگاه کرد بخشیدن قاتل هایی که به قصاص محکوم شده اند.یک جور ترویج قتل به حساب می آید. عدالت نیست یکی بره زیر تلی از خاک و باعث و بانی مرگ او راست راست راه بره.و بخشیده بشه و خیر برکت به زندگیش بیاد . قاتل ها و کلا مجرم ها به غیر از مواد کشیدن و دعوا کردن توی زندان سواد یاد می گیرند . قرآن حفظ می کنند و کفاشی و خیاطی و سلمانی رو یاد می گیرند . که بعداز طی دوران محکومیتشون از راه شرافتمندانه امرار معاش کنند . مجرم ها توی زندان بیکارندد و برای پر کردن اون ساعت های کشدار مجبورند که یک هنری یادبگیرند هر چند بر طبق آمار و ارقام خیلی هاشون هم از زیر کار در می روند و تر جیح می دهند بیکار باشند .پس بنیامین شق القمر نکرده درسته که همه مجرم مادر زاد نیستند اما او مرتکب جرم شده و اگر لطف خانواده احسان نبود نمی تونست الان زنده باشه
به نظر من خانواده هایی که از قاتل عزیزشون می گذرند خیلی بزرگوارند . خیلی چون من خودم با چشم خودم دیده ام همین مردمی که جلوی دوربین تلویزیون درباره بخشش و کرامت خداوندی حرف می زنن بعد ها سر کوچکترین مساله ای بد جوری حال خانواده مقتول رو می گیرند . سر یکی از همین پرونده های بخشش مادر و پدره از خون بچه ۲۴ ساله شون که تازه داماد هم بود به حرمت امام حسین گذشته بودند در حالیکه بچه هاشون با آنها قطع رابطه کرده بودند.دختر بزرگه می گفت بابا و مامانم خرفت شد اند همسایه ها بعد از یک مدت به پیر مرد می گفتن بی غیرت چون آنقدر جنم نداشته که از خون بچه اش نگذره به همین راحتی . اینها واقعیته چیزی هایی که کف جامعه وجود دارد و فقط باید بخواهیم که ببینیمشون .
من حرف می زدم و مستند ساز کوچولو حرص می خورد اما در نهایت قرار شد به جای نشون دادن وضعیت خوب و خوش بنیامین با خانواده ای که قاتل را بخشیده اند حرف بزند و بزرگواری آنها را نشان بدهد . اعدامی ها تکلیفشون معلومه اعدام میشوند و تمام بخشش هم ندارند تخفیف در حکم هم ندارند . اما قصاص بحث پیچیده ایه توی قصاص خدا حق زنده بودن و نبودن قاتل را به ولی دم می دهد دیگه اینجا باید آنها انتخاب کنند . و حقشون هم هست که هر جوری دوست دارند رفتار کنند . اجرای حکم حلالشونه بخشش هم حلال ترشونه کسی نمی تونه بهشون خرده بگیرد که چرا اعدام را انتخاب کردید یا چرا بخشیدید خدا فقط توی قرآن گفته چقدر بخشش خوب است اما هیچ اجباری نیاورده .
حسابی کرک و پر مستند ساز کوچولو ریخت و من با آن نطق پیش از دستورم خودی نشون دادم .طرح کلا عوض شد . بعد این همه حرف های جدی خسته شدم خب دلم نسکافه خواست که خوردم بعد هم دو تا لیوان آب سرد .حالا یخ حسام باز شده بود . و تند تند درباره پشت پرده پرونده هایی که توی این مدت درگیرشون بودم سوال می پرسید من زود کلافه میشوم و از زیر بار جواب دادن طفره می روم نسیم که فهمیده بود حسام رو دک کرد و با هم یکعالمه حرف خاله زنکی زدیم .نسیم بهم گفت :خیلی خوب حرف زدی و من هم در حد تی تاب دادن به خر ذوق مرگ شدم.
ساعت ۷و نیم دیگه جلسه تموم شد بود افشاری گفت چک حق المشاوره ام را تا دو روز دیگه برام می فرسته حسام کار داشت موند دفترمن و نسیم هم قرار شد بریم نون سفید یک چیز برگر بزنیم به بدن و بعد هم اون من روتا مترو برسونه حالا بعد از مدتها دونفری شدیم چقدر جای قل سوممون خالیه چیز برگر و سالاد و سیب زمینی سرخ کرده با ایستک استوایی می خوریم و درباره خودمون و برنامه هامون حرف می زنیم . از آزاده ای می گم که لابه لای گزارش هایم مخفی اش کرده ام و نسیم از بغض های فرو خورده اش می گه از اینکه حسام از رستوران رفتن خوشش نمی یاد و اون عاشق چیز برگره من هم از خریدها و پاساژگردی های تک نفره ام می گم و از آدم هایی که این روزها بی تفاوت از کنارشون رد میشوم دوست دارم یک عالمه با هم حرف بزنیم اما مامانم زنگ می زنه که دیر شده به قول نسیم سن خر پرین رو داریم اما این بابا و مامان ها مون هی زنگ می زنن که کجایین ؟کجایین؟چقدر به این حرف ها و درد دل کردن های دونفره و چیز برگر خوردنه احتیاج داشتم .
پ.ن.۱:
دنیا کوچک تر از آن است
که گمشده ای را در آن یافته باشی...
هیچ کس اینجا گم نمی شود
آدمها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند
و ناپدید می شوند...
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
و بی رحم ترینشان
در برف...
پ.ن.۲:از من به شما نصیحت بغض کنید، گریه کنید، پاره بشید ولی با آدما درددل نکنید.
درخت دافعه دارد که سیب می افتد