سلام

تلفن روی میز زنگ می خوره دارم با گوشی ام حرف می زنم و از خنده ریسه رفتم . نرگس های روی میز رو ناز می کنم و به پنگول اشاره می کنم که تلفن رو جواب بدهد این بچه ها یاد نگرفتند که توی محل کار فقط باید یکدونه گوشی توی گوششان بگذارند تا برای صدا کردنشان و متوجه کردنشان وقتی کار داریم از دانه های قند استفاده نکنیم به خدا چند سال دیگه حرف زدن یادمون می ره از بس که چت می کنیم حتی با بغل دستی مون درحالیکه فقط یک وجب با هم فاصله داریم . پنگول با تلفن حرف می زنه و چشم هایش گشاد میشه چند خط روی کاغذ می نویشه و برگه رو به طرف من می گیرد . خودش مصاحبه داره در نتیجه چون حجت هم نیست و المیرا هم ازش بر نمی یاد خودم شال و کلاه می کنم و می روم بیرون جلوی در بیمارستان شهدای تجریش اجازه نمی دهند وارد بشویم عکاس مهر رو می بینم اما خودم رو می زنم به اون راه و با قیافه حق به جانب وارد اورژانس می شوم .

من معذرت خواهی می کنم از مامان هایی که وبلاگم رو می خونن اما این یک گزارش واقعیه که من نمی تونم توی رسانه ام درجش کنم چون به قول آقایون خیلی سیاهه و به درد حال و هوای الان جامعه من نمی خوره الهی من بمیرم برای علی کوچولو که زخم ناسوربی محبتی ها و بی مهری هایی که بهش رفته توی دهه فجر دهن باز کرد و باید مسکوت بموند آن چیزی که می خونید خود واقعیت است بدون سانسور .تقاص همه خنده های امروز رو بدجوری پس دادم .

هنوز يك‌ ماه از مرگ علي 9 ساله كه با ضربات سيخ و شلنگ پدرش با زندگي كودكانه خداحافي كرد، نمي‌گذرد كه باز هم خبر ديگري از پيدا شدن كودكي 5/2 تا 3 ساله آن هم به صورت نيمه جان در سطل زباله روی خروجی خبرگذاری ها متولد میشود .اما لابه لای خبرهای و بالا و پایین افتادن های لحظه به لحظه سکه و جشن های تکراریه دهه فجر که بیشتر شبیه یک خمیازه کشدارند گم میشود .  در سياهه كودك‌آزاري سال 90 اين بار و پس از هانيه، نيما، باربد و ... نوبت و قرعه به نام «علي كوچولو» 5/2 تا 3 ساله افتاد، كودكي كه توسط فردكارتن خوابی که برای پیدا کردن یک لقمه غذا یا چند تیکه پلاستیک زباله ها رو زیر و رو می کرد  در سطل زباله در خیابان گلبرگ  در حالي پيدا شد كه به جنگ با مرگ رفته بود، اما ديروز از جدال با آي سي يو رهايي پیدا کرد  و پس از انتقال به بخش، تحت تدابیر امنیتی و بدون اینکه کسی بویی ببرد به شیر خوار گاه آمنه سپرده شد .

جلوی در بیمارستان راهمان نمی دهند باید خودم رو بزنم به مریضی تا بروم داخل بالاخره بعد از این همه سال  تجربه کاری دارم وبلدم فیلم بازی کنم و بروم داخل . شماره یکی از پرستارها را دارم بهش زنگ می زنم کشیک نیست یکی از همکارهایش رو معرفی می کند و او هم از ترس حراست و با قسم و آیه درباره وضعیت علی توضیح می دهد و می گوید :‌داستان علي پسرك 5/2 ـ 3 ساله هم از آنجايي شروع شد كه هفتم بهمن كارتن‌خوابي كودكي را در حالي در سطل زباله پيدا كرد كه به دليل ضرب و شتم فراوان به "كما" رفته بود.  اين كارتن‌خواب با ترس و لرز فراوان كودك را به بيمارستان الغدير رساند و مسئولان اين بيمارستان كه وضعيت جسماني كودك را مساعد ندانستند، كودك را به بيمارستان شهداي تجريش اعزام كردند. مسئولان بيمارستان شهداي تجريش، هم در راستای عمل کردن به وظیفه انسانی شان البته با توجه به وضعیت بد علی کوچولو از روی دلسوزی او را پزیرش می کنند. دقیقا با این امید که بچه بیچاره یک ساعت بیشتر دوام نمی آورد به دلیل مشکل حاد تنفسی اش می میره او را به آی سی یو میبرند اما از آنجایی که عمر علی به دنیا بوده او در کمال ناباوری بر می گرده حالا نوبت کادر بیمارستان است که موضوع کودک آزاری دردناک پسر کوچولو را به  نيروي انتظامي و اورژانس اجتماعي که فقط یک اسم پر طمطراق و بی خاصیت است اطلاع بدهند .

به خاطر ضربه‌اي كه به سر پسر بچه وارد آمده بود او دربخش مراقبت های مغزی بیمارستان بستری شد تا اینکه  دو روز پس از اين اتفاق، زني كه مدعي بود "خاله" كودك است، به بيمارستان مراجعه کرد و به پرستار گفته بود اسم بچه «علي» است  و پدر و مادر او اعتياد دارند و بابایش توی کمپ بستری است و مادرش هم معلوم نیست کجاست و علي تحت سرپرستي او بوده است .اما از آنجایی که او خودش کار و زندگی و بچه دارد چند روز پیش که برای خرید از خانه خارج شده بود علی خودش را پشت بام پرت کرده پایین و دیگر کسی از او خبر ندارد . خاله خانم بعد از این افشاگری های مسئولانه بدون اینکه کسی از او ادرس و شماره تماس بپرسد در حالیکه مثلا خانم پرستار سعی می کرده او را سرگرم کند تا مامورهای پلیس از راه برسند لابه لای ملاقات کننده ها از بیمارستان خارج میشود و دیگر هیچ خبری از او نیست . دلم می خواد علی را ببینم . مادربالقوه درونم بیدار شده است . خانم پرستار به دوربین های جلوی در اشاره می کند و می گوید:به خدا برای من مسئولیت دارد . الان یک مامور بالای سرش است و همه رفت و آمد ها به اتاقش و کنار تختش کنترل میشود . لجم در اومده این همه بگیر و ببند فقط برای تهیه گزارش از وضعیت اسفناک پسر کوچولوی لاغریه که با سیم ها و لوله هایی که به بدنش وصل شده با زندگی قایم موشک بازی می کند .  

خانم پرستار ردیف داروهارومرتب می کند و می گوید :من مونده ام در کار خدا آنهایی که دارن و می تونم ازپس خرج و مخارجش بر بیایند بچه دار نمیشوند اما این بیچاره فقیرها فرت فرت بچه دار می شوند . او ادامه می دهد :خلاصه که وضعیت بچه خیلی بده هر چند که امروز صبح به هوش اومد و گریه کرد اما حالش بده اگر جسمی هم خوب بشه مطمئن باشید روح و روانش داغونه و بعد ها یک قاتلی چیزی میشود .

دکتر علی کوچولو به هیچ وجه حرف نمی زند از اون دکترهای لج درآریه که دوست دارم بزنم توی سرش می گه قانون به او اجازه اطلاع رسانی نمی دهد می ترسم حراست را خبر کند برای همین سرم رو می ندازم پایین و مثلا از بخش خارج میشوم یکی از بهیارها می گوید می تواند کمکم کند بعد هم می گوید :توی بخش پر از پلیسه به جای اینکه نگذارند از این اتفاق ها بیفتد حالا بیمارستان رو قرق کرده اند نمی توانیم جنب بخوریم می گوید من بچه بیگناه رو دیده ام  كبودي‌هاي زيادي روي صورت علي وجود دارد كه اصلا مربوط به سقوط از ارتفاع نمیشود . تازه صبح دکترش می گفت توی بدنش آثار شکستگی هم وجود دارد که چون خوب شده درباره آنها چیزی در پرونده اش ننوشتند .خانم بهیار می گفت :پشتش رو با سیگار سوزانده اند و توی جواب آزمایش خونش مواد مخدر وجود دارد . بعد هم برای اینکه حسابی اشک من رو در بیارد می گوید دو تا از انگشت های پایش شکسته و بد فرم شده که اگر درست نشود بعد ها در راه رفتنش مشکل ایجاد میشود .

دلم برای کوچولویی که بدون هیچ ملاقاتی روی تخت خوابیده کباب میشود . چند تاپاکت آبمیوه و یک سک سک پسرونه برایش می خرم و می روم تا جلوی در اتاقش جلوی در یک مامور صندلی گذاشته و نشسته می دانم اولین خبرنگار نیستم و آخرین هم نخواهم بود بدون اینکه چیزی بگم می گوید بدون عکس فقط تا من این صفحه رو بخونم برو ببینش و بیا بیرون در اتاق رو که باز می کنم دلم ریش میشه زیر چشم هایش گود افتاده و نا ندارد پلک بزند به دست کبودش سرم زده اند سرش رو کج روی بالش گذاشته آب میوه ها و سک سک رو می گذارم روی میز و می گم :الهی قربونت بروم و اشک امانم نمی دهد . اندازه یک جوجه است.با چشم های درشت و خیس و موهای مشکی به رنگ بخت سیاهش  .

تا دادستان اجازه ندهد اجازه نداریم عکس علی رو چاپ کنیم . همه راه تا روزنامه توی تاکسی اشک ریختم برای بچه ای که فقط کتک خورده و با محبت بیگانه است . همین که می رسم روزنامه از اورژانس اجتماعی تماس می گیرند اقایی که سعی می کنه از موضع بالا و با تهدید حرف بزند می گوید : مي‌شود  با حساس‌سازي تصويب لايحه حمايت از كودكان و نوجوانان را كه همچنان در مجلس معطل مانده است، تسريع بخشيد، هرچند كه بعيد است با توجه به عمر كوتاهي كه مجلس باقي مانده، اين اتفاق رخ دهد.و الان صلاح نیست درباره این موضوع مانور بدهید !!!!!!!!!!!!!!! بعد هم با سردبیر صحبت می کنه و قرار میشه اصلا درباره پسر کوچولو چیزی ننویسیم اما من هیچ وقت اون نگاه خیس و چشم های درشت رو یادم نمی رود . ۳ سال خیلی کمه خیلی خیلی کوچولو بود خیلی اما به اندازه همه ثانیه های عمر کوتاهش درد و رنج کشیده بود .

پ.ن.۱:

عشق های از دست رفته

آوازهایی غم انگیزند

دهان را تلخ می کنند

و تلخ می کنند جهان را

و جهان

به باغ لیمو می ماند

بعد از این خواب های پاره شده

پ.ن.۲:چشم هایش رو فراموش نمی کنم یک جور خیس و نمناک بود و پر درد .