سلام

یک هفته سخت رو پشت سر گذاشتم . مغزم هنگ کرده بودو هیچی دست خودم نبود . شبیه این آدم آهنی هایی که از روی یک برنامه از پیش برنامه ریزی شده کار انجام می دهن شده بودم صبح ها تا جا داشت می خوابیدم بعد هم مثل کلفت ها راه می افتم می رفتم روزنامه توی مسیر هم ۸۰۰ تا خمیازه می کشیدم . توی تحریریه هم مثل برج زهر مار می نشستم و کارم رو انجام می دام اون هم نه مثل همیشه با اشتیاق و با دقیت از سر رفع تکلیف خلاصه موجودی شده بودم بس حال بهم زن و در حد استفراغ که بالاخره هم گلاب به رویتان بالاش آوردم و خلاص . الان یک عدد آزیه فول انرژی در حال تایپ کردنه

با یک دوست رفتم کافه قبلا هم گفتم که کافه رو نیستم بعضی وقت ها که هدی در حال انفجاره و هیچ کسی هم نیست می آید سراغ من نمی دونم چرا فکر می کنم ادم هایی که کافه می روند در حال تظاهر کردن هستند . خودشون نیستند . دارند نمایش بازی می کنن . اما کافه ای که رفتیم خیلی چسبید.من شیر کاکائو خوردم و یکعالمه درباره اختلاس و برنامه های اقتصادی حرف زدیم .جای سیگار خالی بود اما برای اولین بار نشستن روی اون صندلی های کوچیک و حرف زدن درباره موضوع هایی که من اصلا بهش ورود نمی کنم برایم لذت بخش بود . تازه داخل کافه پر از ماک های رنگارنگ بود که من خیلی خوشم اومد با یک کلکسیون از فندک ها و زیر سیگاری های متنوع یک گارسن بامزه ای هم داشت که یکم شیرین می زد . یک لنگه گوشواره استیل هم توی گوشش انداخته بود و سعی می کرد صورتش رو طوری طرف مشتری ها بگیره که گوشواره اش معلوم باشه کلا بعد از ظهر خوبی بود .

شب ها تا دیر وقت بیدارم.چند تا شماره رو از توی گوشی ام پاک کردم . این روزها خیلی نازی نازی شده ام .اون شبی که حالم خیلی بد بود با مارکو چت کردم حرف هایش برایم جالب بود آنقدر باهام حرف زد که حالم خوب شد . مارکو دندون پزشکه یک عالمه خاطره های بامزه برای تعریف کردن داره فکر می کردم خیلی ها حالم رو بپرسند اما متوجه شدم که همه گرفتاری های خاص خودشون رو دارند . یک چیز دیگه هم دستگیرم شد من آدم خاله زنگ بازی نیستم . یک وقت هایی یک ذوق های کوچو لویی توی زندگی پیدا میشه که مدتها میشه باهاشون کیفوووور شد هفته گذشته من یک دونه از این ذوق های کوچولو رو داشتم . لابه لای اس ام اس های شبانه یکی که اصلا فکرش رو نمی کردم یک اس ام اس برایم فرستاد که با خوندنش  از خوشحالی خندیدم و بعد گریه کردم نه از دلتنگی نه آنقدر خوشحال شدم که باورم نمیشد اون اس ام اس مخاطبش من باشم . تا چند روز هر دفعه که حال داشتم اس ام اس رو می خوندم آخرش هم دلم طاقت نیاورد و برای فرستنده اش نوشتم که من همه اون احساسی که لابه لای اس ام اس کادو پیچ کرده بودی را دریافت کردم و ازش تشکر کردم .

یک رژصورتی براق خریدم با یک عطر جدید که علی رقم عطرهای دیگه ای که دارم بویش گرمه یک قرار مسافرت هم با سمانه هماهنگ کرده ام . چد تا از ای دی های ادد لیست یاهو و جی میل رو هم دیلیت کردم . یک دسته نرگس شیراز خریدم گذاشتم کنار مانیتورم به جای شلوار جین شلوار پارچه ای می پوشم با بوت جیر که حواسم باید به تمیز بودنش جمع باشه چند روزه لاک می زنم هر روز یک رنگ جدید قالب وبلاگم رو هم عوض کردم . چند تا تغییر هم  ایجاد کردم که درباره اش بعدا می نویسم . کلا همه چیز داره تغییر می کنه اگه خدا بخواد .

 پ.ن.۱:

قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض

یک طرف خاطره ها!

یک طرف پنجره ها!

در همه آوازها! حرف آخر زیباست!

آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست

پ.ن.۲:هنوز هم اینجا می آیی؟؟؟؟