از امروز تا بهار
سرم شلوغه .واقعا اون آزیه غرغرو و بد اخلاق رو یک جایی جا گذاشتم که نمی دانم کجاست . پام دیگه خون نمی یاد اما تند تند که از پله ها بالا و پایین می روم درد می گیره با محمد حسابی درباره همشهری و تغییر و تحولاتش حرف می زنیم . دلم برای اون ساختمان بلند و آسانسوری که همیشه خراب بود و پله های مرمریش تنگ شده . اما به روی خودم نمی یارم . محمد تند تند عکس ها رو جابه جا می کند و می گوید :یک روز بیا سر بزن تو که اینقدر بی معرفت نبودی .راست هم می گه ها ۹ماهه اون وری نرفتم پشت سیستم که می شینم به حامد می گم چند تاسوژه خوب دارم اون هم نامردی نمی کنه و با روی خوش استقبال می کنه اما دوست ندارم دوباره برگردم به اون جریان سیال استرس های پایان ناپذیر دوست دارم برای خودم کار کنم برای همین باز هم سرم شلوغ میشه و یادم می ره باید طرح می نوشتم.بعدش هم ناراحت نمیشوم از اینکه سینا رفته و یک طرح داده و طرحش قبول شده .حالا با خیال راحت شونه هایم رو بالا می اندازم و می گم به من چه بعد با خیال راحت وبلاگ های مورد علاقه ام رو می خونم.و خبرهای پرت و پلاب پنگول رو راست و ریس می کنم .
از اینکه هر روز مثل بز از یک گوشه خیابان راهم رو بگیرم و برم خونه متنفرم . دوست دارم راه های جدید رو امتحان کنم اما پنگول پایه نیست من هم زیاد باهاش راحت نیستم.دنیای ما اندازه هم نیست .دوست ندارم این پرده ای که بینمون هست دریده بشه اما دوست دارم برم بیرون برای همین بعد از ظهر با هدی قرار می گذاریم بریم خیابون گردی هدا دبیر سرویس فرهنگی یک روزنامه است.خیلی وقته همدیگر رو ندیدیم اولش یکم برای هم کلاس می گذاریم و از سختی ها کار و قرار مصاحبه هایی که کنسل میشه حرف می زنیم بعد درست توی یک لحظه جفتمون هم غش غش می خندیم و می شویم همون دوتا دوست همیشگی . من برایش دمپایی می خرم یک دمپایی قرمز که رویش بعد هم درباره خوابی که چند شب پیش دیدم باهاش حرف می زنم خواب دیدم که از مغازه چرم مشهد یک جفت کفش خریدم و همون جا پوشیدم . چقدر هم کفش هایم راحت بود علی رغم همه دفعه هایی که کفش می خرم و نگرانم که کفش نو پایم رو نزندتوی خواب اصلانگران نبودم . حتی یادمه که پول کفشم رو با عابر بانک پرداخت کردم . هدی تعبیر می کنه که کفش دیدن توی خواب برای دختر مجردبخته بعدکیس های ازدواجم رو بررسی می کنیم . آقا رحمان که کچل بود من کلا مرد کچل دوست ندارم . مش رمضون که یک مدت نگهبان شب روزنامه بود و همیشه به من لبخند می زد هم بالاخره من رو قال گذاشت و با ملیحه ازدواج کرد . محرم هم خوب بود می تونستم محی صدایش کنم .حیف که ۶۵ سالش بود و ۹تا بچه داشت وگرنه خیلی مورد خوبی بود . تازه وسواسی هم بود هر روز لیوان هامون رو با وایتکس می شست اما یادش می رفت آبشون بکشه درنتیجه اولین چایی که صبح ها می آورد طعم و مزه وایتکس داشت. دیگه مرد نداریم سوپرها و بقال محل هم خواستگار خود هدی هستند .حسابی می خندیم و بستنی می خوریم هدی برایم یک فلش می خره یک فلش چاقالوی آبی که درش شیشه ایه همون جا هم آقای فروشنده جدیدترین ترانه معین رو برام می ریزه
با حس عجیبی با، حال قریبی دلم تنگته
پرازعشق و عادت، بدون حسادت دلم تنگته
گله بی گلایه، بدون كنایه دلم تنگته
پر از فكر رنگی ،یه جور قشنگی دلم تنگته
تو جایی كه هیچكی واسه هیچكی نیست و همه دل پریشون
دلم تنگه تنگه واسه خاطراتت كه كهنه نمیشن
دلم تنگه تنگه برای یه لحظه كنار تو بودن
یه شب شد هزار شب كه خاموش و خوابند چراغهای روشن
منه دل شکسته،با این فکر خسته دلم تنگته
با چشمایِ نمناک تر و ابری و پاک،دلم تنگته
ببین که چه ساده،بدون اراده، دلم تنگته
مثل این ترانه،چقدر عاشقانه دلم تنگته
یه شب شد هزار شب،که دل غنچه یِ ماه قرار بوده باشه
تو نیستی که دنیا به سازم نرقصه به کامم نباشه
چقدر منتظرشم که شاید از این عشق سراغی بگیری
کجا کی کدوم روز،منو با تمام دلت میپذیری
منه دل شکسته،با این فکر خسته دلم تنگته
با چشمایِ نمناک تر و ابری و پاک،دلم تنگته
ببین که چه ساده،بدون اراده، دلم تنگته
مثل این ترانه،چقدر عاشقانه دلم تنگته
به نسیم قول دادم برایش یک گزارش بنویسم درباره جاهای فرهنگی و تفریحی استانهای مختلف که مخصوص بچه هاست .مشهد و اهواز و کرمانشاه و تهران رو نوشتم هر کدومتون که ساکن شهرهای دیگه هستیداگر اطلاعاتی درباره مکان های خاص بچه ها مثل شهربازی و آرایشگاه و آتلیه و فرهنگسرا دارید برام بنویسید قول می دهم با ذکر اسمتون گزارش رو بنویسم . هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم .
پ.ن.۱:گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که در را باز نمی کنم!
حتی برای "تو" که سالها منتظر در زدنت بودم
پ.ن.۲:از الان تا بهار ثانیه ها رو می شمارم.
درخت دافعه دارد که سیب می افتد