سلام

از بین و پنج شهریورماه سرما خوردم و این فین فین و سرفه ها با من هستند تا شب عید دیگه برام عادی شده چقدر دلم برای نوشتن ریز ریز با جزییات اینجا تنگ شده هنوز هم هر شب قبل از خواب یک سر به این چهار دیواری دوست داشتنی قرمز می زنم بعد می‌خوابم آها امسال یادم بود و تولدش رو سر وقت تبریک گفتم هر چند اون یادش نبود تولد من رو تبریک بگه تولدم قشنگ وسط جنگ دوازده روزه بود

خودم بد نیستم ولی خوب هم نیستم مامان و بابا خوبند پیر شدند و من چقددددددر از پیری متنفرم خواهر زاده ها و بردارد زاده هام خوبند ولی خودم خوب نیستم به حتی حرف زدن درباره یک چیزهایی که ناراحت می کنه تا دلم بخواد اشک می ریزند هنوز هم بی خوابم هنوز هم همیشه آنلاین هستم هنوز هم پاستیل دوست دارم راستی موهام یک دست جوگندمی شده دیگه آزاده ی مو شرابی نیستم دیگه عکس نمی ندارم فرت و فرت همین

پ.ن:به بهانه ی صدایت می نویسم
به هوای خواندنت

می خواهم باز با من
چند سطری همراه شوی
تا برایت بگویم

حال که دستت در دستِ من است،
حتی میانِ واژه ها

حال که تنها درونِ این نوشته با من همقدم شده ای

سلام ای آشنای تنهایی
ای رفیقِ جدایی،
سلام . . .

پاییز شده
صدای خش خشِ برگها همانندِ صدای خُرد شدنِ تکه های قلبِ من است زیرِ ثانیه های نبودنت !

باز هم گرفته است
هوا را نمی گویم،
صدایم را
که همراهت این شعر را می خوانَد . . .

امروز دلم را به دریا زدم و بعد از مدتها
دوباره برایت می نویسم

دلم تنگ شده
برای چشمانت
برای خواندنِ نوشته هایم
برای صدایت که باز بخوانی نوشته هایم را

بخوان تا برایت بنویسم . . .
می خواهم در نوشته هایم اسمِ خود را هم میانِ کلمات قرار دهم تا بارِ دیگر بر لبانِ تو بیاید،

من اسمم را با صدایت دوست دارم . .