سلام

ماه نو مبارک چقدر خوشحالم که ماه صفر سنگین و خفقان آور تموم شد برای هیچ کدام از ماه های قمری و شمسی صدقه نمیدهم الا برای همین ماه صفر از بس که سنگین و سخت میگذره خدا رو شکر تموم شد انشالله از این به بعد نور باشه و سلامتی.

کلاس ها مجازی شده بعد اینترنت رو قطع می کنند واقعا عقل که در بدن نباشه جون در عذابه کاریش هم نمیشه کرد دلم میخواست برم یک جای دور بعد همه چی که درست شد برگردم و مثل آدم زندگی کنم همه چی سر جای خودش باشه مسافرت، سلامت ،خونه خریدن ماشین داشتن،مهمونی ،دوره همی، محیط زیست، بارون بیاد، زمستون ها برف بباره، از آلودگی آب و خاک و هوا خبری نباشه و مردم بلند بلند بخندند این چند روز هزار بار به فیلم عثمان نگاه کردم،عثمان همون پسر کوچولویی است که بلد نیست موز بخوره اصلا توی عمرش موز ندیده بعد هی چشم هام پر از اشک شده که چرا این همه باید بدبخت باشیم هی به استوری های عنتر خانم نگاه کردم و حرص خوردم که آب که سربالا بره قورباغه ابو عطا می خونه و هی زمزمه کردم که این عوعو سگان شما نیز بگذرد عیبی نداره،قسم میخورم نود و پنج درصد اینهایی که توی خبرگزاری های داخلی می نویسند و اسم خودشون رو گذاشتند خبرنگار نه تنها خبرنگار نیستند بلکه احمق هم هستند همین احمق ها هیچی بلد نیستند نه نوشتن نه حرف زدن نه استفاده از رسانه منتهی الان حاکمیت این طوریه که هر کسی چادری باشه و انگشتر حرز و نمی دونم چی دستش بندازه و زیر چادرش به جای مانتو پیراهن مردونه بپوشه با کوله پشتی آدم طرازه چقدر دوست دارم این روزها تموم بشه این آدم ها برن گمشن همه چی سر جای خودش باشه چرا باید این خواسته های ساده برامون دست نیافتنی باشه؟؟

از استرس همیشه فراری ام پاشنه آشیل من استرس داشتنه ،استرس داشته باشم نه تمرکز دارم نه حوصله نه اعصاب نه اشتها خلاصه اونقدر حالم بد میشه که بیا و ببین جدا از ماجرای خون دماغ شدنم که همچنان ادامه داره و تموم نشده دیشب بعد از یک عالمه اعصاب خوردی وقتی به خواب پناه برده بودم گوش چپم خون ریزی کرده بود صبح دیدم رد خون خشک شده رو بالشی رو کثیف کرده بود؛به مامان چیزی نگفتم روبالشی عوض کردم و بعد هم انگار نه انگار که اتفاقی افتاده مامان که رفت خرید به دکتر رنگ زدم اونقدر تند تند حرف می زدم که انگار دنبالم کرده بودند قرار شد برم پیش دکتر گوش و حلق و بینی دکتر گفت موضوع رو سرسری نگیر هر چند می تونه دلیلش همون گوش پاکن هایی باشه که باهاش گوش هام رو خشک میکنم تمام مدتی که آشپزی می کردم غرق فکر بودم بوی دارچین و جلز و ولز گوشت و پیاز توی روغن از عمق رویاها من رو آورد وسط آشپزخونه لوبیاهای ریز ریز شده رو به مواد خوش عطر داخل ماهیتابه اضافه کردم و برنج ها رو ریختم توی قابلمه لوبیا پلو من رو یاد سه شنبه می ندازه سه شنبه ای که وسط هفته است دو زنگ پشت سر هم ریاضی داشتیم و گشنه و تشنه می اومدم خونه اون وقت ها که دانش آموز بودم و تنها بر می‌گشتم خونه ،تک و توک ساختمان بود خونه ها همه یک طبقه بودند تفریحم این بود که از جلوی هر خونه ای که رد میشدم حدس می زدم که ناهار چی دارند بوی قورمه سبزی و کتلت تابلو بود بوی کوکو‌سبزی رو هم تشخیص می دادم جلز و ولز سیب زمینی سرخ کرده ها رو هم می‌شنیدم بوی آش رشته رو هم دوست داشتم با بوی میرزا قاسمی که من رو یاد خاله شوکت می نداخت حالا توی سه شنبه آخر ماه صفر خودم ایستاده بودم وسط آشپزخونه و داشتم لوبیا پلو درست می کردم مامانم و بابا همین که اذان پخش میشه نمازشون رو می خونند اونقدر غرق فکر و خیال بودم که مامان وقتی پرسید چی کار می‌کنی ؟ یکهو پریدم

این روزها حال هیچ کدوممون خوب نیست هیچی روشن نیست و من به آزاده ای فکر میکنم که رویاهایش رهایش کردند و رفته اند.