سلام

هفته آخر آبانماهه امروز که تقویم رو ورق طدم دیدم ااا آبان ماه ماه هشتم سال هم تموم شدو آذر داره خودش رو آماده می کنه .سومین فصل سال هم رسید به ایستگاه آخر عجب آبان ماهی بود ها اوه اوه برای پاییز امسال دلم برگ ریزون می خواست که خب نشد،دست پاییز درد نکنه که نه تنها بارون نداشت بلکه برگ ریزون هم نداشت.باید با آبان ماه خدا حافظی کنیم بره توی صندوقچه خاطره ها.

روزهای قبل از تعطیلی روزنامه ها رسما تعطیل هستند.خبرگزاری ها نیممه تعطیل من امروز که باید می اومدم .اما خب فردا هم شیفت خبرگزاری ام .عصر هم باید برم روزنامه .از دیشب دارم آلبوم سیاوش قمیشی رو گوش می دهم .پر از غم و غصه است  این حجم عظیم از غم و غصه واقعا نوبره و حال بهم زن  نمی گم دوستش دارم اما همین جوری هی پشت سر هم ریپیت میشه.برای خودم که این همه دلمشغولی برای غصه خوردن دارم بسه دیگه گوش دادن به این حجم بالای غم و غصه تا سر حد خودکشی می برتم والا چه کاریه؟؟

هیچ کاری ندارم . هیچ خبری هم نیست .نسیم رفته جشن امضا برای دومین کتابی که به قلمش منتشر شده میگه باز می خواستی چی رو فراموش کنی ؟میگم هیچی چطور ؟میگه تو هر وقت بخواهی چیزی رو فراموش کنی اول از همه موهایت رو شرابی می کنی .می گم ااا تو از کجا فهمیدی موهایم شرابی شده؟میگه دیروز دیدمم.میگم کجا؟میگه مرجان استوری گذاشته بود از تحریریه پر از خالی روزنامه داشتم استوری او رو نگاه می کردم تو هم ردشدی .ترکیب سورمه ای و شرابی یعنی آزاده در آستانه یک فراموشی درسته ؟؟میگم آره درسته خانم نویسنده.بعد هم با هم می خندیم.خوبیه نسیم اینه که وقتی می فهمه جوابهایم کوتاه و منقطع است یعنی نمی خواهم درباره موضوع حرف بزنم .استوری مرجان رو نگاه می کنم اون هم نه یک بار و دو بار چندین بار به آزاده ای که سرش رو انداخته پایین و از گوشه کادر رد میشه به حاشیه های سرخابی شال سورمه ایم و به رنگ موهایم .نگاه می کنم  چقدر این آزاده سر به ریز و نالانه؟؟چرا چشم هایم برق نمیزنه؟؟چرا نیشم تا بنا گوش باز نیست ؟؟چی شده ام ؟؟

دعوا و اخم و قهر تا یک جایی خوبه زیاد از حد و طولانی که بشه دیگه به درد نمی خوره . آدم با کسی قهر می کنه که دوستش داره که دلش می خواهد ارزش دوست داشتنش رو بیشتر و بهتر بدونه که دلش غنج می زنه برای منت کشی  انتظار تا یک حدی شیرین است .از اندازه اش که بگذره توقع میشود توقع داشتن هم اصلا خوب نیست . حس بدیه از کسی توقع داشته باشی اون وقت توقعت برآورده نشه اون وقت دیگه خودت رو نمی تونی ببخشی و داغون میشی. آدم ها وقتی در حالت عادی هستند فیلم بازی می کنند تظاهر می کنند خود واقعی شان را نشون نمی دهند. صبورند ؛مهربونن؛از خود گذشته اند؛لارج و اهل معاشرتند ،روشنفکر و به روز هستند. اما وای به روزی که عصبانی میشوند مثل یک آتش فشان فوران می کنند همه چیز رو توی صورتت بالا می آورند. در حالت عادی که همه خوبند . همه دیالوگ می گویند.درستش اینه که آدم ها در لحظه های عصبانیت و ناراحتی خودشون رو نگه دارند. کظم غیظ کنند و حرفی نزنند که با آب زمزم هم چرک و خونش پاک نشه.

دلم شور میزنه . دست و پام یخ کرده.می گم یا رومی روم یا زنگی زنگ درسته ؟با رییس هم همفکری می کنم از خیلی قبل تر باید یک تصمیم درست و درمون می گرفتم و از این حالت شیش و بش در می اومدم .رییس میره جلسه و تصمیم رو به خودم محول می کنه . خدا رو شکر امروز روزنامه ندارم می تونم سر ساعت همیشگی بزنم بیرون راه بروم و فکر کنم. این بار می خواهم یک تصمیم درست و درمون بگیرم که دیگه دست و پاهام یخ نکنه ،حالم بد نشه؛ دلم شور نزنه ؛استرس نداشته باشم دلم می خواهد برم امامزاده بشینم توی بازی نور و رنگ همه دلشوره هایم رو بسپارم به اون لوسترهایی که نور سبز دارند و سر پایینی خیابون رو با فراق بال بیام پایین .

پ.ن:کسی را نگه‌دار که بداند ده‌ثانیه مانده به انفجار
کدام سیم را قطع کند که قصه نمیرد! و
از دست نرود کسی را انتخاب کن که اسلحه‌اش
قبل از "شلیک" قفل می‌کند و خنجرش از شدتِ
بی‌تجربگی بریدن بلد نباشد!
از همان‌هایی که ذوقِ چای عصرِ کنارِ پنجره را
داشته باشد! حتی حوصله بی‌حوصلگی‌هایت و
دلشوره‌های وقت و بی‌وقت را! آدم باید
تا وقتی‌که جانی مانده برای عزیزم گفتن‌و جانم
شنیدن، کسی را پیدا کند، کـه بلد باشد کجا و
چه‌وقت دوستت دارم گفتنش بغل هم
داشته باشد که زندگی با «دوستت دارم‌های»
بغل‌دار بیشتر می‌چسبد...