تب و لرز و سوپ و چایی و شبح بنفش پوش
چهار شنبه ها رو دوست دارم چون یک عالمه برایش برنامه خوشگذرونی تعریف کرده بودم. پست های اینستا گرامی خوشحال پر از رنگ و ارامش با کپشن های عشقولانه طور بعدش باید به بیست نفر توی دایرکت ها جواب پس می دادم که ای بابا انشالله دفعه بعد با هم اینجا فلان جاست،بابا جان این فقط یک عکسه ،خودم هم از توی چشم بودن خوشم می یاد . مرض دارم داشته هام رو دار دار کنم.حالا بعد از مدت ها توی سکوت مطلق خونه توی تب و بدن درد هی چشم هایم رو باز می کنم تازه یادم می افته که اوه اوه تمام دیشب رو توی تب سوختم و عرق ریختم سرفه کردم و ترسیدن ریه هایم رو از دست بدهم اب خوردم و خوابیدم بعد کابوووس دیدم که دارم غرق میشم . که گم شدم. که یک عالمه استرس کشیدم .الان تک تک سلول های بدنم خسته اند از بس که با ویروس ها ی سرماخوردگی جنگیده اند، تا ساعت ۳ بامداد بیدار بودم بعد بیهوش شدم تا ۶ از ۶ تا ۱۲ هم یک ساعت یک ساعت چشم هایم رو باز کردم فکر کردم من کجام؟چرا هوا روشنه و من خونه ام؟چرا همه جاساکته؟بعد یادم می افته که دیشب مثل تنور داغ بودم که نفس می کشم ریه هام درد میکنه که گوشم درد می کنه و دست چپم باز هم فلج شده.چهارشنبه دوست داشتنیم میشه چهارشنبه حکایت من و تب و درد و تنهایی.
چقدر من از تنهایی فراری بودم . از سکوت همه لذت می برند اما من سکوت رو دوست ندارم . دوست دارم خونه ام پنجره داشته باشه رو به کورسوی چراغ های شهر توی برج باشه که اگر یک وقت هوار زدم بلند بلند گریه کردم همسایه ها باشند. هیچ وقت خونه های بزرگ و ویلایی رو دوست نداشتم،هنوز هم از تنهایی می ترسم و متنفرم هنوز هم دلم نمی خواهد تنها باشم دست و صورتم رو که می شورم از قصد در اتاق را باز می گذارم که هوای سرد بیرون جایگزین هوای سنگین توی خونه بشه .برای خودم سوپ سبزیجات اماده درست می کنم تا سوپ جا بیفته یک لیوان چایی میریزم به شبح بنفش پوشی فکر می کنم که اروم اروم توی خونه میخزه رو تختی رو جمع می کنم به آزاده تب دار با چشم های گود افتاده و رنگ پریده توی ایینه قدی لبخند می زنم موهایم رو پشت سرم جمع می کنم و مچاله میشوم توی تخت .راستی تلگرام هم دیشب حالش بد بود سرورش قطع شده بود و کلا از دنیای اخبار بی خبر بودم. خبرها رو چک می کنم و می گذارم توی کارتابل هنوز هم دفتر تحریریه ام کار نمی کنه و خرابه لید و تیتر ها رو باید یک بار دیگه تایپ کنم . هیچ پیامی ندارم هیچی دست و پاهام از سرما سفید شده اند.از سکوت بدم می یاد اولین آهنگی که دارم رو پلی می کنم .ته گلوم میسوزه .چشم هایم پر از اب میشه گوشم درد می کنه پلک که می زنم قطره های قرمز خون شرره می کنه روی لب و چونه ام .لعنت به خون دماغ
پ.ن:آدما از اینکه ضعیفن گریه نمیکنن
گریه میکنن چون خیلی وقت بوده که قوی بودن
خسته شدن
کم آوردن..
درخت دافعه دارد که سیب می افتد