رازهایت را فاش نکن
یک زمانی نه چژندان دور به وبلاگم معتاد شسده بودم . ایبنکه کی چی می نویسه بعد کی آپ می کنه . بعد می نشستم پای وبلاگ او همینجور لینک ها رو باز می کردم واز این شاخه به اون شاخه می پریدم . بعد اینقدر غرق می شدم توی دنیای وبلاگ ها که زمان از دستم در می رفت . حواسم به وبگذر بود . چند تا از خواننده های خاموش رو از آمار وبگذر پیدا کردم . همه اش پلاس وبلاگ بودم چرا؟؟؟چون کاری نداشتم . چون کمر بسته بودم به قتل ثانیه ها و دقیقه های عمرذم و عینه خیالم هم نبود . هنوز هم شناختن آدم ها ی جدید رو دوست دارم بهترین تفریحم اینه که دوست های جدید پیدا کنم . اما با این تفاوت که الان کار دارم . یک عالکمه کار و گزارش و یک تحقیق ۴۰۰ صفحه ای که باید منتظر بمونم کارهای میدنیش تموم بشه بعد آمارگیری بشه بعد نوشته بشه و برایش پاور پوینت درست بشه تایپ بشه ویرایش بشه و کلا سرم گرمه به همین خاطر هم وقت نشد اصلا امروز جواب کامنت ها رو بنویسم . حالا بروم خوونه حتما سر فرصت همه کامنت ها رو تایید می کنم . در عجبم از مزاحم هایی که پیگیر واو به واو پست هایم رو می خونن کامنت ها رو می خونند برای خودشون نتیجه های احمقانه می گیرند و بعد مخ در کردن هایشان را به رشته تحریر در می آورند بعد اونقدر ترسو و بزدل و احمق هستند که اسمشون رو نمی نویسند . مثل بچه هایی که زنگ رو می زنن و فرار می کنند. اونطوری . ممنون که آماربازدید وبلاگ من رو بالا می برید . ممنون که اونقدر براتون مهم هستم که برایم کامنت می گذارید . .خدا رو شسکر که وبلاگی دارم که یک عده آدم حالا روان پریش . بیمار .تنها . دوست در لباس دشمن . وندال یا... با دری وری نوشتن عقده های دلشون رو خالی می کنند و آزارشون توی دنیای حقیقی به آدم ها نمی رسه .
امروز برایم فایل هم آوردند . بعد یک خانم طراح داخلی اومده بود روزنامه نمی دونم می خواست چی کار کنه هی سرامیک های کف رو متر می کرد .می ایستاد گوشه دیوار و چشسم هایش رو تنگ می کرد . و به تحریریه از نماهای مختلف نگاه می کرد . اصلن یک وضی . تا ساعت ۳ این خانم دغریبه توی دفتر بود بعد هم ایده داده بود که برای سالن تحریریه پرده بخرمند . به قول صدرا حتما هم جنسش چیت گلدار باشه والا به خدا . خودمون می دونستیم تحریریه پرده می خواهد چون با توحه به پنجره های بزرگ سالنی که تبدیل به تحریریه شده نور آفتاب دمار از چشم و چار بچه ها در می آورد .
برایم اس ام اس داده بیداری ؟خنده ام می گیره . من و خواب ؟شب که مخصوص خواب و آرامشه من بیدارم اون هم درست تا سپیده صب حالا که اوج کارمه باید آماده بشوم که ساعت ۴ بروم جلسه خواب کجا بود ؟پرونده های روی میز رو مرتب می کنم دستم می خوره به گوشی تلفن و از جای اصلیش جا به جا میشود . یک بار دیگر چشمم می افته به اس ام اس و تازه دوزاریم می افته . نکنه برای من نفرستاده ...نکنه ....نا خود آگاه لبم رو گاز می گیرم . یک عالمه شاهد مثال توی مغزم رژه می رود تا ثابت کنه که اشتباه نمی کنم . اون بار که رفته بودیم شام بخوریم چرا گوشیش که زنگ خورد رفت بیرون ؟چرا به من گفت تو برو بستنی بخر بعد تا از ماشین پیاده شدم گوشیش رو جواب داد؟چرا یواش حرف می زنه ؟ هنوز تا جلسه کلی وقت دارم . چرک نویس ها آماده است . می دونم درباره چی باید حرف بزنم. وقت دارم به فکرهای مالیخولیایی ام ادامه بدهم . چشم هایم پر از اشک بشه . قلبم تیر بکشه اما ... اما مگه خرم ؟؟؟به قول عزیز جون زن باید سیاست داشته باشه . هر چند از این مدل حرف زدن بدم می یاد اما باید سیاست مدار بشوم . دیپلماتیک با موضوع برخورد کنم .از زن سیاست مدار خوشم نمی یاد . به نظر زن های سیاستمدار هیچ وقت ماکسی های بلند با پارچه های لخت نمی پوشند . همه اش کت دامن . شق و رق با رنگ های مرده با یقه های کوتاه و اداری . و ادکلن هایی که بوی تیزی دارند .غالب بوی صابون می دهند . یک چیز توی مایه های مایع نرم کننده لباس سافتلن .به قول اون خانومه سافتلن طلایی .من دوست دارم پیراهن بالا تنه کوتاه بپوشم . از همون مدل هایی که شکمم رو بزرگتر نشون می دهد و بارداری رو یادم می آورد . دوست دارم از صب تا شب به فکر خونه و زندگیم باشم . زن رو چه به سیاست دوست دارم از اون زن هایی بشم که ترجیع بند حرف هاشون آقامون می گه . آقامون میگه است . من زن سیاست مدار دوست ندارم . (یک پاراگراف دیکه است از همون چیزی که دارم می نویسمش )
چرا باروون نمی یاد؟هوا پر از گرد و خاکه کاش باروون بیاد پارسال این موقع باروون می اومد چه وضعیه آخه ؟؟؟
پ.ن:ماهی هرگز با دهان بسته صيد نميشود
رازهایت را فاش نکن,
بعضی ها در آرزوی صید یک اشتباه در انتظارتو نشسته اند.
درخت دافعه دارد که سیب می افتد