سلام
هوا اونقدر خوب و دلپذیر و عالیه که اصلا من کیفور کیفورم این چند وقته که ننوشتم همه اش درگیر کارهای اداری و رتق و فتق امورات خبرگزاری بودم و البته جمع و جور کردن بحث های مالی پارسال همین موقع ها یکهو بی کار شدم و حالا امسال درست در سالگرد اون اتفاق دردناک ورق یک جور دیگه ای برگشته البته که خیلی چیزها تغییر کرده ولی خب هنوز رگه هایی از اون آزاده سال پیش توی وجودم هست هزار تا پست نصفه و نیمه توی دهنم نوشتم اما هیچ کدوم رو منتشر نکردم هر روز وقتی از کوچه دوم بیرون آمدم موقع رد شدن از خیابون به خودم قول دادم اگر توی مترو جا بود و نشستم تا رسیدن به خونه یک پست بنویسم اما هر بار مترو اونقدر شلوغ بوده که اصلا نمی تونستم موبایل دست بگیرم چه برسه به اینکه پست بنویسم به جایش یک عالمه توییت نوشتم با هشت هایی که خودم ساختمشون خلاصه که همه این بهانه ها رو آوردم تا بگم خیلی وقته اولویت هایم تغییر کرده حالا با حاکم بلاگفا توی توییتر منشن بازی می کنم با هم تبادل اطلاعات داریم توییتر کوتاه وگویا احوالات آدم ها رو تند و سریع منتقل می کنه هر چند برای من که همیشه طولانی می نویسم فضای مناسبی نیست مناسب نیست که یعنی من رو راضی نمی کنه.ولی باز هم پست هام رو منتشر نکردم هی تپل خانم قرمز رو باز کردم اما هیچی ننوشتم و بستمش ولی خب می دونم که باز باید بنویسم تا این گنجشک های عصبانی و پر سر و صدایی که توی سرم این طرف و اون طرف می روند سر و سامان بگیرند
برایش نوشتم از دور دوستت دارم. بلدم آدم ها رو از دور دوست داشته باشم بعد هم منتشرش کردم منتظر موندم منتظر موندم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد بین اون همه آدم بیشمار مگه امکان داره کسی متوجه ماجرا بشه این دنیای مجازی که پر از آدمه و جمعیتش از دنیای واقعی هم بیشتره محل برو بیاست کسی من رو نمی بینه درست مثل دنیای حقیقی و واقعی دوستت دارمی که نوشتم توی دنیای مجازی گم و گور شدشاید هم شبیه همون نامه هایی که ملوان های گمشده می نوشتند و توی اقیانوس رها می کردند صدها سال دیگه وقتی که من نیستم پیدا بشه و یک عالمه درباره اش تعبیر کنند ولی کسی نمی دونه من برای چی اون دوستت دارم رو توی دل شب وقتی که همه چراغ ها خاموش بود و یک توپ توی گلوم گیر کرده بود و گوشه چشم هام خیس شده بود نوشتم.
از اول شروع کردن هم شیرینه هم سخت اونقدر سخت که آدم پدرش در می یاد ولی خب نتیجه و محصول خیلی خوب میشه همون میشه که انتظارش رو داشتی بعد از کلی غر زدن و ناامید شدم و روزهای سخت داشتن و روزهای بی انگیزه الان می تونم دست به کمر مدل خودم برگردم عقب و به چیزی که ساختم نگاه کنم و لذتش رو ببرم البته که اگر مدیر عامل صدام نمی کرد و آخر وقت درست وقتی سیستم رو خاموش کرده بودم و داشتم شارژرم رو جمع می کردم نمی گفت خانم جلسه تا مدت زمانی که خودم برنامه ریختم هم حرفی از پیروزی نمی زدم چهار شنبه درست همون جایی که داشتم به خودم غر می زدم که اااا دختر خوب امروز چهار شنبه دوست داشتنیه و بی خیال کار تا دیر وقت موندم دلم خرید می خواهد دامن چهار خونه کرم و سبز با بوت ساق دار هر بار به بوت های ساق دار نگاه می کنم از ته قلب به بنفشه فحش می دهم که پارسال اجازه نداد بوت بخرم و لعنت که منه خر به حرفش گوش دادم فکر می کردم اوضاع همون طوری باقی می مونه باز هم می ریم سفر این بار با خواهر بزرگه و من حتما همه اون دوستداشتنی ها رو می خرم و با خودم می آورم اما نشد که بشه در یک بازه زمانی کوتاه همه چی پیچید به بازی و شد آنچه که نباید بشه چهار شنبه دوست داشتنی توی جلسه گذشت فکر می کردم تمام راه تا خونه ناراحت هستم اما حرف های داخل جلسه خیلی امید وار کننده بود دلم می خواست برای خودم جایزه بخرم اما اونقدر دیر از در نگهبانی بیرون آمدم که اصلا فرصت نشد جایی برم بعدش هم مترو و یک راست خونه توی تمام طول مسیر یک لبخند کجکی روی لب هام بود که از خودم راضی ام و خب این موفقیت به خاطر همراهی دو تا خبرنگارم به سرانجام رسیده و خدا رو هزار بار شکر که این همه با هم همراه هستیم برای هم زیر و رو نمی کشیم و کار تیمی بلدیم خدا رو شکر .
داداشم زنگ می زنه بعد هم میگه لطفا تلگرامت رو چک کن قلبم با سرعت هزار تا در دقیقه می زنه روی اسمش که متوقف میشم به فاصله چند لحظه تا شفاف شدن عکس یک کوچولوی آبی پوش با چشم های بسته پر رنگ و شفاف میشه الهی قربونت برم که به دنیا اومدی با اون کلاه آبی رنگ زشته عمه از قبل اسمش رو محمد انتخاب کرده بودند دارم به صورت کوچولو و دماغ پت و پهنش نگاه می کنم و جای خالی ابروهایش مثل من زاده ۲۹امین روز ماه است پسر آبان ماهی کوچولومون با بدنیا آمدنش کلی شادی با خودش آورده انشالله که قدمش خیر باشه الهی امین .
باطری گوشیم رسما به فنا رفته هیچ وقت گوشی باز نبودم و بلد نبودم گوشی بخرم یا مثلاً حسرت فلان گوشی رو داشته باشم هر بار گوشیم خراب شده یکی دیگه خریدم فقط چند وقت پیش که گوشیم رو دزدیدند مجبور شدم در طول یک سال دو تا گوشی بخرم به داشتن گوشی آیفون هم هیچ اعتقادی نداشتم و پولش رو هم نداشتم حالا بعد از یک سال دقیقا باطری گوشیم خسته شده زود از نفس می افته یک ساله که دیگه تبلت هم ندارم این در حالیه که زندگی هنوز قشنگی هایش رو داره مسوول انفورماتیک میگه باید برم علاالدین طبقه منفی دو اونجا یک تعمیرگاه هست که باطری گوشی رو عوض می کنه به مهرو زنگ می زنم که کجایی ؟میگه خراب شده میگم صبر کن می یام اونجا بریم تا علاالدین من کار دارم میگه باشه تا جمع و جور کنم و خودم رو برسون جلو در ساختمان بورس ساعت از هفت و نیم هم اون طرف تر می ره مهرو میگه باید برای شب خبر بگذارم بیا بالا میگم نه قسم خوردم وارد این ساختمون نشم همین بیرون منتظر می مونم تا کارت تموم بشه بعد هم مغازه های صندلی فروشی رو نگاه می کنم چقدر این مغازه ها تغییر کردند درست مثل من که تغییر کردم . نیم ساعت بعد از آخرین پیامی که بینمون رد و بدل میشه مهرو می یاد چشم هایش رسما گود افتادند و مثل من یک نارضایتی خاص ته چهره اش هست میگم یک شیر پسته بخوریم ؟بعد هم بدون اینکه منتظر جواب مثبتی باشم ازسر خیابون و همون مغازه خوشگل دو تا شیر پسته سفارش می دهم مهرو از آنهاست که باید بهش فرصت بدهی تا حرف بزنه همین جوری معمولی هیچ حرفی نمی زنه با شیر پسته های هیجان انگیز خیابون سخایی رو گز می کنیم بینمون سکوت برقراره زیر چشمی نگاه می کنم که داره شیر پسته می خوره از اولین کوچه که رد میشیم میگه دلم تنگ شده نگاهش می کنم توی چشم هایش دو تا آزاده است که دو دو می زنه میگم منم دلم تنگ شده اما مهرو اوضاع منتظر ما و احوال ما باقی نمی مونه شرایط دقیقا برای منم همینقدر درد ناکه کاری نمی تونیم بکنیم مهرو می خواهد کلا بره یک جای دیگه اونقدر تنها افتاده که اصلا حرف زدن و نصیحت کردن فایده ای نداره نیم ساعته داریم راه می ریم و هنوز لیوان شیرپسته هیجان انگیز تموم نشده که هیچ هیچی از محتویات داخلش رو نخوردم مهرو داره فین فین میکنه خوش به حالش که هنوز اشک داره برای گریه کردن دستهایم یخ کرده کوچه پس کوچه های سی تیر رو دوست دارم لیوان پر شیر پسته رو می دهم به یک کارتن خواب که جلوی در یک خونه قدیمی زانو هایش رو بغل کرده و معلوم نیست به چی فکر میکنه میگه برایم سیگار میخری اون دور و اطراف دکه نیست بقالی رو هم بلد نیستم یک اسکناس ده تومنی بهش می دهم و میگم به حساب من خودت بخر چشم هایش مات ماته شیر پسته رو هورت میکشه و میگه دمت گرم شبم رو ساختی باز با مهرو راه می ریم اصلا نمی دونم کجا داریم می ریم جلو ایستگاه مترو امام خمینی مهرو میگه آزاده بیا ما هم شبمون رو بسازیم میگم اااا منم داشتم به حمله اون کارتن خوابه فکر می کردم تو هم ؟میگه آره منم چقدر سبکبال بود خوش به حالش می شینیم روی میزهای کافه سیار دایی علی نفری یک چای می خوریم توی سکوت مهرو میگه قرار بود بریم علاالدین ولی راه رفتیم بیچاره گوشیت میگم آره امروز روزش نبود عیبی نداره یک روز دیگه باز بهت زنگ می زنم این بار با هم می ریم توی مترو جواب پیام هام رو می دهم پیام هایی که خبری اند و دستوری .
فراموش کردن خیلی هم کار سختی نیست کسی که یک بار بتونه این کار رو انجام بده باز هم می تونه و من چقدر خوب می تونم آدم ها رو فراموش کنم حالا دیگه اصلا برام مهم نیست چه اتفاقی داره می افته مهم اینه که دارم تازه کم کم کم مزه تنهایی رو زیر دندونم حس می کنم هر وقت به این نقطه می رسم انگار که ریستارت میشوم دیگه احساساتم کمرنگ میشه و از شنیدن پیام های احساسی پوزخند می زنم چهار شنبه تازه یادم افتاد که یک هفته بود اصلا یاد هیچی نیفتاده بودم از بس که سرم شلوغ بود و درگیر بودم خدا رو شکر
شماره اش همون شماره است فکر کنم وقتی زنگ زده که اوج خبرها بوده و من جواب ندادم دو بار هم زنگ زده دوست دارم باز هم زنگ بزنه من نمی خواهم شماره اش رو با ثابت بگیرم و بعد وقتی میگه بله بفرمایید آروم بگم سلام من آزاده ام دوست دارم خودش زنگ بزنه ومن گوشی رو با هیجان جواب بدهم و بگم سلام چطوریا بعد هم جواب بشنوم به به خانم خدا رو صد هزار مرتبه شکر که خوبی به گوشیم نگاه می کنم توی دلم دعا دعا می کنم که همون شده با همون عددهای دو به دو باز هم به من زنگ بزنند ولی خودمم خیلی خوب می دونم که دیگه هیچ وقت اون شماره روی گوشی من نمی افته لعنت لعنت لعنت به این همه فاصله که نه با تاکسی به صفر می رسه نه با اتوبوس نه با مترو نه با قطار نه با هواپیما
پ.ن:
براي من ؛
براي دردهايم ...
براي تو ؛
براي چشم هايت ...
براي ما ، براي اين همه تنهايي ؛
اي كاش خدا كاري كند !
#احمد_شاملو