آخر پاییز وقت شمردن جوجه ها

سلام 

یک عالمه تعریف کردنی دارم یک عالمه اتفاق های متفاوت افتاده از سفر یک روزه به شمال تا خرید و کار و تیم جمع کردم و خون دماغ شدن ولی هی تصمیم میگیرم بیان بنویسم و هی سرم شلوغ میشه الان هم ساعت ۲:۴۵دقیقه بامداد دوشنبه است و دروغ نیست اگر بگم ساعت ده خوابیدم و ساعت دوازده با کابوس از خواب پریدم و دیگه خوابم نبرد این هفته یک هفته یلدایی ویژه است دلم می خواهد یلدا کاملا متفاوت باشه برام ولی برایش هیچ برنامه ای ندارم این روزها خیلی دلتنگم از اون دلتنگی ها که حتی با دیدن عکس پروفایل هم بر طرف نمیشه ولی دوست ندارم حماقت کنم.با رییس که حرف می زدم گفت برای عصر ها یک برنامه بچین گفتم دلم پیاده روی هم نمی خواهد گفت کم کم شروع کن تا به یک برنامه منسجم برسی چرا برای رییس باید همه چیز رو توضیح داد اصلا این روزها همه اش باید توضیح بدهم دیگه آدم های دور و اطرافم خیلی باهوش نیستند که خودشون بفهمند چه اتفاقی افتادن یا داره می افته امشب در جواب یکی که برام کامنت فرستادنفرستاده بود خوبی نوشتم غمگینم برام نوشت اوکی پس من مزاحمت نمیشم به همین سادگی به همین خوشمزگی.

هنوز موتور نوشتنم روشن نشده فردا صبح زود هم باید برم سرکار بچه ها همه برنامه هستند و نمی دونم که چی به چیه ولی بار می نویسم نوشتن رو دوست دارم به من حس خوبی میده کاش اگر اینجا رو می خونی جواب بدهی منتظرم و از انتظار متنفرم . 

پ.ن:

گاهی ما سالها جمله‌ی دوستت دارم را نمیگوییم تا شخصی را از دست ندهیم و اتفاقا از دستش میدهیم.
و گاهی ابراز نمیکنیم چون توان رویارویی با واقعیت را نداریم.
ابراز کردنِ احساساتِ مثبت، شجاعت و اصالتِ درونی میخواهد و کار هر کسی نیست. ‌‌
در هر صورت اگر ابراز کنیم، جواب مشخص میشود یا رابطه شروع میشود و یا رویای رابطه تمام میشود و شجاعت در همین رویارویی‌ست.

پاییز پاییز

سلام 

سه روزه گیر دادم به یکی از موزیک های علی زند وکیلی و ول هم نمی کنم ای کاش ترس جدایی با ما نبود و هی توی گوشم داد می زنه هر بار بلندتر از قبل خبر منتشر می کنم توی دلم با خواننده همخونی می کنم و دقیقه ها رو به ساعت ها می دوزنم تا ظهر بشه بعد ساعت کار تموم بشه می دونم دنیا خیلی بی رحمه روی قلب هر دیونه یک زخمه رفتم دیسفان میر بابا رو دیدم با امیر حسین درباره کلاس ها حرف زدم اصلا شبیه عکس هایش نبود ولی میر بابا خیلی ایده داره و می دونم اگر پشت کار داشته باشه حتما گل می کنه بقیه راه تا خونه انگار که توی دالان زمین و زمان گرفتار شده باشم اصلا یادم نیست چطوری گذشت.

دلم پاییز می خواهد الان پاییز پاییز شده برگ ها زرد شدند بارون هم زده و خیلی تهران خوشگل شده دلم می خواهد برم خیابون کاخ سعد آباد دلم راه رفتن توی پارک نوروز رو می خواهد می خواهم روی اون پله های رنگی رنگی بشینم دلم برای سنگ فرش های جاده بهشت هم تنگ شده «من تنهایی هام رو از تو نمیشه پنهون کنم این روزهای سختو حتی تو خوابم آسون کنم دلم می خواهد برم پارک لاله لابه لای درخت های زرد بشینم روی خاک و خل و از گربه ها هم نترسم اما همه اش تا دیر وقت نشستم پشت میز و هی آمار می گیرم که چند تا خبر و گزارش منتشر کردم والا به خدا.

دلم یک نشونه می خواهد اما پیدایش نمی کنم یک چیزی این وسط گمشده

پ.ن؛

دل آدم که آشوب باشه، دیگه سنگ روی سنگ بند نیس توش، هی لیز میخوری و خودتو میگیری و نمیوفتی و باز لیز میخوری و خودتو میگیری و نمیوفتی، که نه میوفتی و نه نمیوفتی، روی مرز میری و میای

تصادف مرگ بدی است

سلام
عیدتون مبارک.قرار بود برم شیفت ولی پاکزاد گفت می یاد و آخر هفته می خواهد بره سفر این وسط هم بهش پیشنهاد کار داده اند و می دونم که فردا که دوشنبه است باید برای مصاحبه بره شبکه آموزش همه مکالمه هایش رو توی راهرو انجام داد و قراره که فردا سر ظهر بره که مصاحبه بده برای گزارشگری انشالله که برایش خیر باشه ماها مجردیم و بی کار شدن واقعا سخت است این بنده خدا که زن و بچه هم داره و خانومش هم خانه دار است انشالله که بی کار نمونه خلاصه که امروز تعطیل بودم و تا ظهر خوابیدم این روزهای تعطیلی که هیچ برنامه ای ندارم با کمک و تلاش دانشمندان دارو سازی قرص می خورم و می خوابم و عجیب اعتقاد دارم که خواب رویای فراموشی هاست .

میگه چرا این همه دست هایت سرد شدند. عکس خبر ریسایز نمیشه و کلا کلافه ام یک ترفند دیگه می زنم و منتظرم تا تغییرات اعمال بشوند بهش نگاه می کنم که بالای سرم ایستاده میگه دست هایت از سرما سفید شدند فشارت افتاده ؟میگم نه خوبم آدمی که از درون یخ زده دیگه به این راحتی ها گرم نمیشه درونم یک سیبری هزار ساله است تغییرات اعمال می‌شوند و عکس درست میشود توی دلم خوشحالم که بالاخره درست شد دوست دارم به خودم یک جایزه بدهم ولی آپشن های زیادی ندارم همون یک لیوان چای کمرنگ بدون قند و ولرم خیلی جواب می ده هنوز بالای سرم ایستاده و داره من رو نگاه می کنه میگه چی شدی تو میگم هیچی برو کنار برم یک چایی بریزم امروز چشم هام در اومد از بس خبر منتشر کردم میگه چرا سیبری شدی میگم سیبری نشدم سیبری بودن رو پذیرفتم و دیگه با یک بخاری و یک شمع و یک ها کردن کوچولو این سیبری هزار ساله گرم نمیشه.یک چایی کم رنگ برای خودم میریزم با آب سرد شکلات هم ندارم که خستگی از تنم بره بیرون از حرف زدن و بحث کردن خسته میشم کاش ساعت کار اینهایی که حرف می زنند زود تموم بشه و همه بروند این روزها دوست دارم دور و اطرافم آدم های کمی باشند که هی هم سوال نپرسند.

دست می کشم به کیف های روی میز چقدر نرم هستند خانم فروشنده درباره مراحل ساخت کیف ها توضیح می دهد و می گوید اینها کار کارگاه خودمون است همه هم خانم های سرپرست خانوار هستیم توی ذهنم کیف رو می ندازم روی شونه ام با شلوار جین زیاد بد نمیشه اما با شلوار پارچه ای مشکی خوشگل میشه خانومه داره همین طور درباره پارچه و نوع دوخت حرف می زنه یک دختر خانم دیگر هم کوله می خواهد کوله مخصوص لپ تاپ خدا رو شکر خانومه فروشنده بی خیال من می‌شود از کیفه خوشم می یاد البته که باید یک چیزی بخرم که از خشم درونم کم بشه کیف رو بر می دارم و می رم سمت صندوق بعد هم بدون اینکه حرفی بزنم کارتم رو به صندوقدار میدهم که مبلغ کیف رو حساب کنه مثل فیلم های جادوگری از هیاهو و شلوغی یکهو پرت میشم توی سکوت اول خونه ها رو نگاه می کنم به فاصله چند متر از هیاهو چه سکوت وحشتناکی حکم فرماست من قبلاً هم اینجا اومدم اما نمی دونم کی من این سنگ فرش و این هوای نمدار و زمین خیس رو قبلاً تجربه کردم یادم نمی یاد کجا توی سرم تند و تند فایل ها رو مرور می کنم یکهو یادم می افته گربه می چسبم به دیدار یک گربه ببری طوسی با یک عالمه اطوار از یک متریم رد میشه و با چنان ابهتی من رو نگاه می‌کنه که لال میشوم کاش مثل اون وقت ها که تو از من زودتر گربه ها رو رصد می کردی بودی اگر گربه یکهو استپ کنه من در جا سکته می کنم چرا تنها اومدم توی این خیابون که الان موندم توی گل گربه از جلویم رد میشه و می ره اینجاها باید کافه هم باشه یک کافه ای که شمعدونی داره ساک خریدم رو می چپانم توی کیفم و دست هایم رو توی جیب سویی شرتم فرو می کنم یک بوویی توی هواست چشم هایت میسوزه دماغم هم چقدر این بو آشناست چرا من آلزایمر گرفتم از جلوی یک خونه رد میشم چند تا پسر ۱۸تا ۲۲سال روی پله ها نشسته اند دارند گل می کشند این بو رو یادم هست پسرها سرشون به کار خودشون گرم است همه اش حس می کنم هر چی راه می روم به انتهای خیابون نمی رسم من قبلاً اینجا اومده بودم الان باید به یک خونه شیشه ای برسم نمی دونم قبلاً کی اینجا اومده بودم سر خیابون باز می رسم به هیاهو و چیزی از خودم رو توی اون خیابون خلوت و دنج جا میگذارم.

هدا یک بار دیگر توی نور دستش رو به نمایش می گذاره و می گوید خدایی اصلا فکرش را هم نمی کردم برایم حلقه بخره چشم هام رو تنگ می کنم تا نوری که از انگشتر پخش میشه کش بیاد و رویایی تر بشه هدا میگه مثل این مردهای رویایی توی قصه هاست دوست داشتنش رو ابراز می کنه مشکلی هم نداره بعد دست هایش رو زیر میز پنهان می کنه و میگه دوست دارم اعتماد کنم اما با همه این هدیه ها باز هم می ترسم از داخل صندوق چوبی و ظریف روی میز یک دونه از همون سیگارهای دست پیچ و پت و پهن رو بر می دارم و توی اولین زیپ کیفم دنبال فندک آبی می گردم بعد بدون اینکه حرفی بزنم می روم سمت پنجره بیرون حسابی پاییز شده و درخت ها زرد و نارنجی شدند پست پنجره گلدون ها هنوزبرگهای سبز دارند موهام رو مرتب می کنم بعد هم مثل یک سیگاری حرفه ای سیگار رو روشن می کنم و یک پک عمیق می فرستم توی ریه هام بوی این توتون دست ساز رو دوست دارم یک بوی شیرین داره که من رو یاد کیبورد می اندازه هدا میگه برایت چایی بیارم بهش نگاه می کنم پشت سرم ایستاده با یک سیگار نمی دونم چقدر طول می‌کشه اما مدتهاست پشت پنجره خیره خیره به بیرون نگاه می کنیم و هر کدوممون غرقیم توی رویاهای خودمون .

مریم برایم یک عالمه پیام فرستاده ساعت چهار بعد از ظهر و من کی دیدم ساعت دوازده شب حتما باز هم بچه های مدرسه دوره دارند پیام هایش رو که سین می کنم انگار پشت در مونده میگه بیداری میگم سلام اره الان دیدم پیام هایت رو ارغوان خوبه می نویسه همه خوبند تو چطوری خوش میگذره مامانت رو توی تره بار دیدم کلی احوال پرسی کردم تازه یادم اومد دو هفته پیش که مامان گفت یکی از همکلاسی هام رو دیده منظورش مریم بوده میگم آره مامان گفت خب چه خبرها می نویسه آزی دوست نداشتم من این خبر رو بدهم اما چون همسایه مامانم اینها هستند من همه چی رو از طریق مامانم فهمیدم میگم چی شده اتفاقی افتاده ؟میگه نسرین رو یادته میگم نسرین ؟کدوم نسرین میگه نسرین آیینه یکهو همه تصویرهای مدرسه می‌ریزه توی کله ام نسرین قد بلند بود با چشم های میشی مایل به سبز با دندون های خرگوشی از ریاضی هم متنفر بود قیافه اش رو خوب یادم هست اما یادم نمی یاد از کی ندیدمش می‌نویسم آره یادمه همون که دندون خرگوشی داشت و قد بلند بود می‌نویسه آره آره عصر توی آزادگان تصادف کرده له شده دیگه کامنت های مریم رو نمی خونم دوست دارم ولو باشم رو تخت به خاطره های مدرسه فکر کنم به مدرسه آزادگان و بچه های کلاسمون مریم تند تند تایپ می کنه و ماجرای له شدن نسرین زیر چرخ های کامیون رو می نویسه توی آزادگان یک چیزی قلبم رو داره فشار می ده نسرین تا همین چند ساعت پیش زنده بوده مثل ماها داشته نفس می کشیده اما حالا دیگه نیست هیچ وقت با نسرین دوست صمیمی نبودم ولی همکلاسی بودم همسن و سال .مریم می‌گه پسرش هفت ساله است کلاس اول و من به تصویر پر رنگ دختر قد بلندی فکر می کنم که چشم هایش مایل به سبز بود و دندون های خرگوشی داشت چقدر درد کشیده موقع مردن همه استخوان هایش شکسته خدا نسربن رو بیامرزه و به خانواده اش صبر بده الهی آمین یادم می افته سال دوم دانشگاه با بچه ها رفتیم فال خانومه گفت تو که از همه چاق تری تو تصادف می کنی و میمیری هنوز حرف های اون روز اون خانومه رو یادمه بقیه حرف هایش رو هم یادمه همه رو مو به مو منم حتما له میشم زیر چرخ های یک ماشین چه مرگ درد ناکی بیچاره من چرا چهره نسرین از جلوی چشم هایم دور نمیشه برایش قرآن می خونم و دلم ریش میشه برای پسری که دیگر مادر ندارد و جای خالی نسرین که دیگه پر نمیشود

همه جا خیس و بارون خورده است بعد از ظهر روز تعطیل تهران مه آلود شد شبیه لوکیشن فیلم های ترسناک ابهت ساختمان های بلند لابه لای مه غلیظ پنهان شده بود و بوی شمال می اومد پلیس راهور هشدار داده بود که لواسانات رو مه گرفته چقدر دلم می خواست برم بیرون توی این مه غلیظ ولی خونه موندم و خوابیدم دیشب زنبق دیدم ساقه های بنفش و نازک توی مغازه گل فروشی نرگس هم اومده باید برای خودم زنبق بخرم چقدر خسته ام پر از ترک و شکست روح و روانم لب پر شده باید بشینم این جاهایی که شکسته شدند رو سوهان بکشم تا تیزیشون کمتر بشه ولی به جایش قرص می خورم و می خوابم خواب رویای فراموشی هاست

پ.ن:حتی اگر با من حرفی نداری
باز هم با من حرف بزن. مثلا بگو : چه خبر ؟
تا من از خبرهایی که تو از آن‌ها خبر نداری برایت بگویم ...
از روزهایی بگویم که تو نبودی
از دردهایی بگویم که تنهایی کشیدم
حتی اگر هم برایت مهم نبود باز هم بگو واقعا ؟؟
تا چانه‌ام گرم شود و شاید آن بین‌ها خسته شوم
هیچ وقت در مقابل من سکوت نکن
من از سکوت واهمه دارم، سکوت اصلا علامت رضایت نیست؛
من هر چه سکوت دیدم همان رفتن بود..!

بعد از یک عالمه ننوشتن

سلام 

هوا اونقدر خوب و دلپذیر و عالیه که اصلا من کیفور کیفورم این چند وقته که ننوشتم همه اش درگیر کارهای اداری و رتق و فتق امورات خبرگزاری بودم و البته جمع و جور کردن بحث های مالی پارسال همین موقع ها یکهو بی کار شدم و حالا امسال درست در سالگرد اون اتفاق دردناک ورق یک جور دیگه ای برگشته البته که خیلی چیزها تغییر کرده ولی خب هنوز رگه هایی از اون آزاده سال پیش توی وجودم هست هزار تا پست نصفه و نیمه توی دهنم نوشتم اما هیچ کدوم رو منتشر نکردم هر روز وقتی از کوچه دوم بیرون آمدم موقع رد شدن از خیابون به خودم قول دادم اگر توی مترو جا بود و نشستم تا رسیدن به خونه یک پست بنویسم اما هر بار مترو اونقدر شلوغ بوده که اصلا نمی تونستم موبایل دست بگیرم چه برسه به اینکه پست بنویسم به جایش یک عالمه توییت نوشتم با هشت هایی که خودم ساختمشون خلاصه که همه این بهانه ها رو آوردم تا بگم خیلی وقته اولویت هایم تغییر کرده حالا با حاکم بلاگفا توی توییتر منشن بازی می کنم با هم تبادل اطلاعات داریم توییتر کوتاه و‌گویا احوالات آدم ها رو تند و سریع منتقل می کنه هر چند برای من که همیشه طولانی می نویسم فضای مناسبی نیست مناسب نیست که یعنی من رو راضی نمی کنه.ولی باز هم پست هام رو منتشر نکردم هی تپل خانم قرمز رو باز کردم اما هیچی ننوشتم و بستمش ولی خب می دونم که باز باید بنویسم تا این گنجشک های عصبانی و پر سر و صدایی که توی سرم این طرف و اون طرف می روند سر و سامان بگیرند

برایش نوشتم از دور دوستت دارم. بلدم آدم ها رو از دور دوست داشته باشم  بعد هم منتشرش کردم منتظر موندم منتظر موندم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد بین اون همه آدم بیشمار مگه امکان داره کسی متوجه ماجرا بشه این دنیای مجازی که پر از آدمه و جمعیتش از دنیای واقعی هم بیشتره محل برو بیاست کسی من رو نمی بینه درست مثل دنیای حقیقی و واقعی دوستت دارمی که نوشتم توی دنیای مجازی گم و گور شدشاید هم شبیه همون نامه هایی که ملوان های گمشده می نوشتند و توی اقیانوس رها می کردند صدها سال دیگه وقتی که من نیستم پیدا بشه و یک عالمه درباره اش تعبیر کنند ولی کسی نمی دونه من برای چی اون دوستت دارم رو توی دل شب وقتی که همه چراغ ها خاموش بود و یک توپ توی گلوم گیر کرده بود و گوشه چشم هام خیس شده بود نوشتم.

از اول شروع کردن هم شیرینه هم سخت اونقدر سخت که آدم پدرش در می یاد ولی خب نتیجه و محصول خیلی خوب میشه همون میشه که انتظارش رو داشتی بعد از کلی غر زدن و ناامید شدم و روزهای سخت داشتن و روزهای بی انگیزه الان می تونم دست به کمر مدل خودم برگردم عقب و به چیزی که ساختم نگاه کنم و لذتش رو ببرم البته که اگر مدیر عامل صدام نمی کرد و آخر وقت درست وقتی سیستم رو خاموش کرده بودم و داشتم شارژرم رو جمع می کردم نمی گفت خانم جلسه تا مدت زمانی که خودم برنامه ریختم هم حرفی از پیروزی نمی زدم چهار شنبه درست همون جایی که داشتم به خودم غر می زدم که اااا دختر خوب امروز چهار شنبه دوست داشتنیه و بی خیال کار تا دیر وقت موندم دلم خرید می خواهد دامن چهار خونه کرم و سبز با بوت ساق دار هر بار به بوت های ساق دار نگاه می کنم از ته قلب به بنفشه فحش می دهم که پارسال اجازه نداد بوت بخرم و لعنت که منه خر به حرفش گوش دادم فکر می کردم اوضاع همون طوری باقی می مونه باز هم می ریم سفر این بار با خواهر بزرگه و من حتما همه اون دوست‌داشتنی ها رو می خرم و با خودم می آورم اما نشد که بشه در یک بازه زمانی کوتاه همه چی پیچید به بازی و شد آنچه که نباید بشه چهار شنبه دوست داشتنی توی جلسه گذشت فکر می کردم تمام راه تا خونه ناراحت هستم اما حرف های داخل جلسه خیلی امید وار کننده بود دلم می خواست برای خودم جایزه بخرم اما اونقدر دیر از در نگهبانی بیرون آمدم که اصلا فرصت نشد جایی برم بعدش هم مترو و یک راست خونه توی تمام طول مسیر یک لبخند کجکی روی لب هام بود که از خودم راضی ام و خب این موفقیت به خاطر همراهی دو تا خبرنگارم به سرانجام رسیده و خدا رو هزار بار شکر که این همه با هم همراه هستیم برای هم زیر و رو نمی کشیم و کار تیمی بلدیم خدا رو شکر .

داداشم زنگ می زنه بعد هم میگه لطفا تلگرامت رو چک کن قلبم با سرعت هزار تا در دقیقه می زنه روی اسمش که متوقف میشم به فاصله چند لحظه تا شفاف شدن عکس یک کوچولوی آبی پوش با چشم های بسته پر رنگ و شفاف میشه الهی قربونت برم که به دنیا اومدی با اون کلاه آبی رنگ زشته عمه از قبل اسمش رو محمد انتخاب کرده بودند دارم به صورت کوچولو و دماغ پت و پهنش نگاه می کنم و جای خالی ابروهایش مثل من زاده ۲۹امین روز ماه است پسر آبان ماهی کوچولومون با بدنیا آمدنش کلی شادی با خودش آورده انشالله که قدمش خیر باشه الهی امین .

باطری گوشیم رسما به فنا رفته هیچ وقت گوشی باز نبودم و بلد نبودم گوشی بخرم یا مثلاً حسرت فلان گوشی رو داشته باشم هر بار گوشیم خراب شده یکی دیگه خریدم فقط چند  وقت پیش که گوشیم رو دزدیدند مجبور شدم در طول یک سال دو تا گوشی بخرم به داشتن گوشی آیفون هم هیچ اعتقادی نداشتم و پولش رو هم نداشتم حالا بعد از یک سال دقیقا باطری گوشیم خسته شده زود از نفس می افته یک ساله که دیگه تبلت هم ندارم این در  حالیه که زندگی هنوز قشنگی هایش رو داره مسوول انفورماتیک میگه باید برم علاالدین طبقه منفی دو اونجا یک تعمیرگاه هست که باطری گوشی رو عوض می کنه به مهرو زنگ می زنم که کجایی ؟میگه خراب شده میگم صبر کن می یام اونجا بریم تا علاالدین من کار دارم میگه باشه تا جمع و جور کنم و خودم رو برسون جلو در ساختمان بورس ساعت از هفت و نیم هم اون طرف تر می ره مهرو میگه باید برای شب خبر بگذارم بیا بالا میگم نه قسم خوردم وارد این ساختمون نشم همین بیرون منتظر می مونم تا کارت تموم بشه بعد هم مغازه های صندلی فروشی رو نگاه می کنم چقدر این مغازه ها تغییر کردند درست مثل من که تغییر کردم . نیم ساعت بعد از آخرین پیامی که بینمون رد و بدل میشه مهرو می یاد چشم هایش رسما گود افتادند و مثل من یک نارضایتی خاص ته چهره اش هست میگم یک شیر پسته بخوریم ؟بعد هم بدون اینکه منتظر جواب مثبتی باشم ازسر خیابون و همون مغازه خوشگل دو تا شیر پسته سفارش می دهم مهرو از آنهاست که باید بهش فرصت بدهی تا حرف بزنه همین جوری معمولی هیچ حرفی نمی زنه با شیر پسته های هیجان انگیز خیابون سخایی رو گز می کنیم بینمون سکوت برقراره زیر چشمی نگاه می کنم که داره شیر پسته می خوره از اولین کوچه که رد میشیم میگه دلم تنگ شده نگاهش می کنم توی چشم هایش دو تا آزاده است که دو دو می زنه میگم منم دلم تنگ شده اما مهرو اوضاع منتظر ما و احوال ما باقی نمی مونه شرایط دقیقا برای منم همینقدر درد ناکه کاری نمی تونیم بکنیم مهرو می خواهد کلا بره یک جای دیگه اونقدر تنها افتاده که اصلا حرف زدن و نصیحت کردن فایده ای نداره نیم ساعته داریم راه می ریم و هنوز لیوان شیرپسته هیجان انگیز تموم نشده که هیچ هیچی از محتویات داخلش رو نخوردم مهرو داره فین فین می‌کنه خوش به حالش که هنوز اشک داره برای گریه کردن دستهایم یخ کرده کوچه پس کوچه های سی تیر رو دوست دارم لیوان پر شیر پسته رو می دهم به یک کارتن خواب که جلوی در یک خونه قدیمی زانو هایش رو بغل کرده و معلوم نیست به چی فکر می‌کنه میگه برایم سیگار می‌خری اون دور و اطراف دکه نیست بقالی رو هم بلد نیستم یک اسکناس ده تومنی بهش می دهم و میگم به حساب من خودت بخر چشم هایش مات ماته شیر پسته رو هورت می‌کشه و میگه دمت گرم شبم رو ساختی باز با مهرو راه می ریم اصلا نمی دونم کجا داریم می ریم جلو ایستگاه مترو امام خمینی مهرو میگه آزاده بیا ما هم شبمون رو بسازیم میگم اااا منم داشتم به حمله اون کارتن خوابه فکر می کردم تو هم ؟میگه آره منم چقدر سبکبال بود خوش به حالش می شینیم روی میزهای کافه سیار دایی علی نفری یک چای می خوریم توی سکوت مهرو میگه قرار بود بریم علاالدین ولی راه رفتیم بیچاره گوشیت میگم آره امروز روزش نبود عیبی نداره یک روز دیگه باز بهت زنگ می زنم این بار با هم می ریم توی مترو جواب پیام هام رو می دهم پیام هایی که خبری اند و دستوری .

فراموش کردن خیلی هم کار سختی نیست کسی که یک بار بتونه این کار رو انجام بده باز هم می تونه و من چقدر خوب می تونم آدم ها رو فراموش کنم حالا دیگه اصلا برام مهم نیست چه اتفاقی داره می افته مهم اینه که دارم تازه کم کم کم مزه تنهایی رو زیر دندونم حس می کنم هر وقت به این نقطه می رسم انگار که ریستارت میشوم دیگه احساساتم کمرنگ میشه و از شنیدن پیام های احساسی پوزخند می زنم چهار شنبه تازه یادم افتاد که یک هفته بود اصلا یاد هیچی نیفتاده بودم از بس که سرم شلوغ بود و درگیر بودم خدا رو شکر

شماره اش همون شماره است فکر کنم وقتی زنگ زده که اوج خبرها بوده و من جواب ندادم دو بار هم زنگ زده دوست دارم باز هم زنگ بزنه من نمی خواهم شماره اش رو با ثابت بگیرم و بعد وقتی میگه بله بفرمایید آروم بگم سلام من آزاده ام دوست دارم خودش زنگ بزنه و‌من گوشی رو با هیجان جواب بدهم و بگم سلام چطوریا بعد هم جواب بشنوم به به خانم خدا رو صد هزار مرتبه شکر که خوبی به گوشیم نگاه می کنم توی دلم دعا دعا می کنم که همون شده با همون عددهای دو به دو باز هم به من زنگ بزنند ولی خودمم خیلی خوب می دونم که دیگه هیچ وقت اون شماره روی گوشی من نمی افته لعنت لعنت لعنت به این همه فاصله که نه با تاکسی به صفر می رسه نه با اتوبوس نه با مترو نه با قطار نه با هواپیما

پ.ن:
براي من ؛
براي دردهايم ...
براي تو ؛
براي چشم هايت ...
براي ما ، براي اين همه تنهايي ؛
اي كاش خدا كاري كند !
#احمد_شاملو