سلام
از اینکه این همه دوست و آشنا پیدا کردم که یادداشت هایم را می خوانند خیلی خوشحالم در گنج خودم نمی پوستم 
امروز هم روز خوبی بود البته هنوز تمام نشده اما به قول آن راننده تاکسیه که از میدان انقلاب تا هفت تیر یک بند خرف زد ماشالاه ساعت که یک می شه دیگر کمر روز می شکنه حالا که ساعت ۳ شده بیچاره روز به نفس نفس افتاده حتما
امروز با یک خانواده سارق آشنا شدم دختره چون عاشق شوهرش بود با او راه می افتاد توی خیابان و از مردم سرقت می کرد .اینقدر دختر صاف و ساده ای بود از آنها که ریختند توی خیابون و هر طرف که سر می چرخوانی می بینیشان. اما حیف دزد بود آنقدر هم دهانش چفت و بست داشت که با اینکه شوهرش گفته بود او در سرقت ها نقش اصلی را بر عهده داشته اما خاضر نبود حرفی بزنه فکر کنین چقدر باید شوهرش را دوست داشته باشه که توی آن وضعیت هم دست از سر مهر و علاقه اش برندارد و اعتراف نکند. خدایی یک آفرین جانانه طلب داشت مگر نه؟
یک خبر دیگر هم بود یک جنازه بعد از ۱۲ط سال کشف هویت شد فکرش را بکنید آزمایشگاه های ایران توانایی تشخیص هویت جسد بیچاره را نداشتند بعد مادر صاحب جسد به هزینه خودش استخوان ها را فرستاده به یک آزمایشگاه مجهز در اسلو که یک شهری است در نروژ و آنها با کارهای فنی تشخیص دادند که جسدی که ۱۲ سال پیش پیدا شده متعلف به پسری به اسم سورنا است فکر کن بیچاره استخوان هایش فقط باقی مانده بود اما بالاخره شناسایی شد. تازه حالا مامانش می خواهد جسد پسرش را ببره نروژ الهي
توي بد دنيايي زندگي مي كنيم واقعا كه دنيا ديوانه است ديوانه ديوانه ديوانه