سلام 

این چند روز اونقدر اتفاق های وحشتناک شنیدم و دیدم که  مغزم الان در مرحله هنگ کردن به سر می بره .دلم زمان آزاد می خواهد بشینم همه ماجراهایی که یکهو پشت سر هم رخ داده رو تجزیه و تحلیل کنم . باشد که رستگار شوم . در اینکه خدا  همیشه صلاح بنده گانش رو می خواهد هیچ شکی نیست . صبر خدا هم اتفاقا خیلی زیاده که خب خداست دیگه دمش گرم . 

رامین و فرناز رسما در استانه جدا شدن هستند، تحریریه مون انگار که مجلس عزاست هیچ کدوم از بچه ها حس و حال کار کردن نداره . هر کاری کردم با فرناز برم حرف بزنم برم ببینمش نشد. نخواست . رامین مرد گنده اونقدر گریه کرده بود چشم هایش کاسه خون بود.برای اولین بار توی عمرم دیدم که داره سیگار میکشه .فرناز همه رو بلاک کرده همیشه یک نفری باید باشه که ادم ازش حساب بب ه که حرفش برای ادم حجت باشه که توی این وقت ها بشه دست به دامن اون آدمه شد و مشکل رو حل کرد اما متاسفانه خیلی کم پیش می یاد وجود همچین آدم هایی  کنار ادم . 

از بو های شیرین متنفرم . عطرهای ارزون که بوی شیرین دارن حالم رو بهم می زنند. اون وقت توی این هاگیر واگیر رفت و امدها یک احمق می یاد خبرگزاری بوی عطرش اونقدر شیرینه که رسما من تهوع می گیرم .بعد دبیر احمقمون هم از اون خوشش می باد البته نه ابنکه خوشش بیاد ها نه فقط ازش خر حمالی میکشه اون هم که کولی مفت بده خوبیه .

الان که دارم می نویسم اخرین شبی است که اسماعیل رنگ رز قاتل اتنا اصلانی رنده است . در تموم طول دادرسی و محاکمه ادعا کرد که بی گناه است . و اتنا به محض دیدن او از ترس سکته کرده بود . قرار است فردا صلح قبل از طلوع خورشید اعدام بشه.بیچاره آتنا الان کفنش هم پوسیده شده .

ذهنم مشوش و درگیره هی می خواهم بنویسم اما هی چلوی خودم رو می گیرم .سوغاتی هتم رسید . گلدونم خشک شد ..کتاب خریدم برای شبهای بلند پاییز و دلم لک زده برای بارون ....شهریور هم تمام شد .دلم یک بغل گل می خواهد با یک عالمه ذوق ...

پ.ن:

ادمی باید دل به کسی سپرده باشد که عمرِ بااو بودنش را ،گوارای وجودش کند...
کسی که وقت هایی که نگران میشوی، حرفهایت را به گوشش قطارکنی و ارام نوازش گند دل شوره هایت را و بگوید: _باهم حلّش می کنیم.
دلَت که گرفته باشد؛
بیاید و مردانه بازکند
خمِ ابروهایِ در هم کشیده ات را...
که وقت هایی که دلتنگ می شوی؛ و بهانه هایت کنجِ دل
کِز می کنند
بتوانی بی هیچ حساب و کتابی،
مو به مو؛همانطورکه با خودت حرف میزنی با او صحبت کنی...
و او نیز پای به پایَت دلتنگی می کندو گر نتوانست خودش رابه تو برساند
کاری می کند که دلت مسافتی را تا ارام و قرار ، طی کند.
کسی که وقتی اهنگ محبوبی را شنیدی؛
یاد یک خاطره بااو افتادی
یا عکسش را دراغوش کشیدی و دست کشیدی بر قلبت و
اظهاراتِ عاشقانه ات گل کرد :
بتوانی بی هیچ نگرانی و پنهانی
لبریز از حقایق شوی و او
بی هیچ غروری شنواباشد و
قدم به قدم هایت عاشقی کند و
هیچ کدام
نه گم می شوید و نه دور می شوید و
نه در لابلای زمان و دراثر روزمرّگی،
نه کمرنگ
نه بیرنگ ...
"کسی که همیشه مثل روزاول
خوب می ماند"
و برای امروز با شما زندگی می کند.
نه فردایی که
هیچ وقت کسی از ان هیچ نمیداند.
"ادمی باید ، دل به چنین ادمی بسپارد"