تمام شد
سلام
دیشب جزو معدود شب هایی بود که 9 رسیدم خونه و 9 و 45 دقیقه خوابیدم. تا خود 7 صیح فرداش . البته دوبار ساعت دو و ساعت 4 و نیم بیدار شدم . اونقدر خوابم عمیق بود که اصلا یادم نمی یاد چه خواب هایی می دیذم و اینکه بیدار شدم چه کارهایی انجام دادم .مرررسی از پیگیری هاتون . الان که سرم خلوت بشه همه ماجرا رو می نویسم .
خب من به اندازه یک هفته بهش فرصت دادم که عصبانیتش فرو کش کنه .اما دوست نداشتم که همه چیز تموم بشه . به همون معدود دوستانم که داستان رو می دنستند هم گفته بودم که نیست و رفته یک دوره آموزشی ماموریت . فقط بچه های ابنجا همه چیز رو می دونستند . دیروز نزدیک های ظهر بود که برایش یک پیام فرستادم و سین شد . این یعنی بلاک نبودم دیگه و می خوند پیام ها رو چند دقیقه بعد یک پیام فرستاد با مضمون اینکه اگر چیزی نگفته و نمی گه اصل رو بر این بگذارم که نجابتش این اجازه رو بهش نمی دهد والا که اگر بخواهد دهنش رو باز کنه هر چیزی رو می تونه به من بگوید . دروغ نگم ناراحت نشدم از حرفش حق داشت . الان من اشتباه کرده بودم و اون دو تا راه داشت یا من رو ببخشه یا من رو نبخشه . از اینکه به پیامم جواب داده بود تشکر کردم . اما جوابش این بود که خیلی رو داری که برایم پیام فرستادی من اگر جای تو بودم هیچ وقت این کار رو انجام نمی دادم . تا اینجا خیالم راحت شد که موضوع دوستی و ارتباطمون از نظر اون تموم شده است .
دیگر هیچ فایل بازی توی ذهن اون درباره من نبود . من حس گناه رو داشتم و دارم . معذرت خواهی هم کردم . و خب حقش بود که یا من رو ببخشه یا نبخشه که ایشون نبخشیدن رو انتخاب کرده بود .ساعت دو شده بود و من باید می رفتم روزنامه چون داشت تایپ می کرد برایش نوشتم که دارم می روم روزنامه.تا برسم مترو و سوار بشوم هر بار که نگاه کردم در حال تایپ کردن بود . من رسیدم روزنامه داشت تایپ می کرد. آها یک اتفاق خوبی هم که افتاده بود و باعث ذوق کردن من شده بود اینکه لست سین ریسنت لی رو برداشته بود . حالا می تونستم آتلاین بودنش رو ببینم . خلاصه که نوشتم چی می نویسی من چیزی نمی بینم . برای کی تایپ می کنی ؟ چند دقیقه بعد از این ماجرا چند تا پیام اومد . که همه چی رو تویش نوشته بود از اینکه من اون روز اصلا موقع رفتن بهش نگاه هم نکردم و در حال چت کردن با همون همکارم بودم و سرم توی گوشی بوده و قبلا هم برایش نوشته بودم صبحت بخیر عزیزم و اون جواب نداده بود . و ایشون خوبه که عشق پاکش رو نثار من کرده و من کور و کر بودم که هیچی ندیدم و اون رو نادیده گرفتم . برایم نوشته بود که لعنت به تو آزاده که باعث شدی حالم از میدون فردوسی 7 تیر و فلان کوچه بهم بخوره چون اینجا ها باهم خیلی قرار داشتیم . لعنت به آزاده ای که باعث شد دیگه نمی تونم فلافل بخورم چون فلافل خیلی دوست داشتی . لعنت به آزاده که هر بار به شکلات هایی که زر ورق های طلایی دارند نگاه می کنم یاد اون می افتم . نوشته بود که از من نمی گذره چون با هیچ کسی نبوده توی این چند ماه اما من کنار اون می نشستم و با همه لاس می زدم . اون همیشه همه اطلاعات رو دست اول به من می داده و من هر چی که می دونستم رو به همه می گفتم . گفته بود که ته و توی ماجری اون آقایی که من باهاش سکرت چت داشته ام رو هم در آورده و می دونه که اون اصلا آدم به درد بخوری نیست . و من علاوه بر اینکه همیشه با اون چت می کردم دلیل وقت هایی هم که دیر جواب پیام هایش رو می دادم این بوده که داشتم به آدم های دیگه چت می کردم .
نوشته بود که تو لایق این همه محبت از طرف من نبودی و هر روز و هر ساعت توی بغل یکی دیگه بودی در حال دلبری و همیشه از خودش می پرسه که چرا همچین بلایی سر اون آمده و چرا من این بلا رو سرش آوردم که روزی هرار بار پشت دستش رو داغ کنه که با همچین آدم پست و لجن و آشغالی ارتباط داشته . من همه حرف هایش رو خوندم . و بهش حق دادم . همه اتفاق هایی که افتاده بود و برایش بی جواب مونده بود توی ذهنش برای همه آنها یک دلیل درست کرده بود و حالا توی صورت من بالا آورده بود . نوشتم که من معذرت می خواهم گفت با من صمیمی نشو . تو هم مثل همه اون آدم هایی که باهاشون در ارتباط کاری و اداری ام . هیچ فرقی با بقیه برام نداری . تو برایم همیشه اولویت داشتی و حالا یکی از همون ها هستی . دیگه چیزی نگفتم . فقط از اینکه به لجن بودن و لاشی بودن متهم شده بودم بهم بر خورده بود . همه اتفاق هایی که افتاده بود و برایش علامت سوال شده بود که چرا رو می تونستم با ذلیل و مدرک بهش جواب بدهم . اما اون حودش برای همه اتفاق ها دلیل تراشیده بود و تهش من رو به لاشی بودن متهم کرده بود . من برای این آدم تموم شده بودم . فابل من رو بسته بود . برایش نوشتم که ممنون من رو تحمل کردی . از دستت هیچ کجا ناراحت نشدم . فقط از اینکه حکم به بد کاره بودن من دادی حالم رو منقلب کرد . بهم بر خورد . نوشتم که وقتی جوابم رو دادای یک عالمه خوشحال شدم که اا من رو بخشیدی داشتم توی فکرم سور وسات سفره خونه عصر رو می چیدم که نوشت با همون ها که جواب صبح بخیر عزیزم هایت رو نمی دهند برو بیرون . دیگه بینمون حرفی رد و بدل نشد به جز چند تا موزیک که من برایش فرستادم همه حرف هایی هم که برایم نوشته بود و من رو به بدکاره بودن متهم کرده بود رو پاک کرد . همین . فایل من برایش بسته شد . اعتراف می کنم که دوست نداشتم اینطوری تموم بشه . اما الان می دونم ومطمئنم که دیگه اون آدم میلی به من نداره منم خدام بزرگه . آخرین عکس های اون آبگوشت کوفتی رو هم برایم فرستاد. برایش نوشتم که به خدا هیچ کسی توی زندگی من نیست . دیگه اصلا طرف کسی نمی رم . جواب نداد . همین این هم پایان این ماجرای پیچیده .
دعا کنیم بارون بیاد . دلم پیاده روی طولانی زیر بارون می خواهد . الان هم هیچ خبری رو منتشر نکردم . و گفتم از صبح برنامه بودم اول این ماجرا رو بنویسم بعد بروم سر بقیه کارهایم .
پ.ن:شهریور ؛
آهنگی است که مجبوری گوشش بدهی تا برسی به اهنگ مورد علاقه ات،
بچه دوم خانواده است
نه به عزیزی بچه اول است و نه به دردانگی آخری...
بهار نیست و پر از عطر گل،
تابستان هم نیست با آن همه لحظه های ناب،
پاییز نیست و پر از عاشقانه
و به سپیدی زمستان هم نیست...
شهریور فقط شهریور است؛
همانقدر تنها و همانقدر نادیده گرفتنی...
شهریور عشق اول نیست که از یاد نرفتنی باشد،
عشق آخر هم نیست که ماندگار باشد،
عشق دوم است و همانقدر ندیدنش راحت
همانقدر دوست نداشتنش ممکن....
شهریور "مردادِ داغِ دستانش "را ندارد
و "تیرِ کشیدن قلب از جای خالیش" را هم ....
شهریور پاییز و خاک باران خورده ندارد
یا سوز زمستانی که دستهایش را چفت دستهایت کند...
و شهریور بودن
عجیب گریه دار است..
درخت دافعه دارد که سیب می افتد